مجمع منتظران المهدی(عجل الله)-جوادیه تهران

هرکه اینجا عشق بازی میکند روز محشر سر فرازی میکند هر که آید بر در این میکده مهدیش مهمان نوازی میکند

مجمع منتظران المهدی(عجل الله)-جوادیه تهران

هرکه اینجا عشق بازی میکند روز محشر سر فرازی میکند هر که آید بر در این میکده مهدیش مهمان نوازی میکند

تبریک میلاد با سعادت امام دهم حضرت هادی علیه السلام

مختصری از زندگینامه امام هادی(ع)

 

زندگى ابو الحسن على الهادى ابن محمد الجواد ابن على الرضا ابن موسى الکاظم ابن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن على زین العابدین بن الحسین بن على بن ابى طالب علیهم السلام.

شیخ در مصباح مى‏نویسد: روایت‏شده است که حضرت ابو الحسن على بن محمد عسکرى (ع) در روز ۲۷ ذى حجه به دنیا آمد. سپس وى مى‏گوید: ابن عیاش گفته است: میلاد ابو الحسن ثالث روز دوم رجب بوده است. همچنین وى تولد آن حضرت را روز پنجم هم ذکر کرده است. شیخ گوید: ابراهیم بن هاشم قمى گفته است: ابو الحسن عسکرى (ع) در روز سه شنبه سیزدهم رجب از سال ۲۱۴ هجرى دیده به دنیا گشود.

کلینى در کافى نویسد: آن حضرت در نیمه ذى حجه از سال ۲۱۲ به دنیا آمد. البته برخى نیز روایت کرده‏اند که تولد آن حضرت در ماه رجب و در سال ۲۱۴ بوده است. در کشف الغمة نیز گفته شده است که آن حضرت در روز جمعه پا به دنیا گذارد.

شیخ مفید گوید: «محل تولد آن حضرت در صریا، یکى از قراى مدینه بود».

نگارنده: در بسیارى از نسخ جاى ولادت آن حضرت را همین قریه و با همین املا نوشته‏اند و در برخى از نسخ ضبط آن به صورت‏«صربا» بوده است. البته نام چنین محلى نه در معجم البلدان و نه در هیچ یک از کتب لغت ذکر نشده است. تنها ابن شهر آشوب در مناقب، در بخش الجلاء و الشفاء، گفته است: صریا قریه‏اى است که موسى بن جعفر آن را به فاصله سه میلى از شهر مدینه بنا کرده است.

امام هادى (ع) به قولى در بیست و پنجم جمادى الاخره و به قول دیگر، در سوم رجب و به دیگر قول در روز دوشنبه بیست و هفتم جمادى الاخره در نیمه روز و در سال ۲۵۴ هجرى، در شهر سامراء دیده از جهان فروبست. آن حضرت در روزگار خلافت معتز وفات یافت و بنابراین، عمر آن حضرت اندکى کمتر از چهل سال یا ۴۱ سال و شش و یا هفت ماه بوده است. از این مدت، شش سال و پنج ماه با پدرش و ۳۳ سال و چند ماه، به قولى نه ماه، پس از وى زیسته که این مدت را دوران امامت و خلافت آن حضرت محسوب کرده‏اند. آن امام) ع) دنباله خلافت معتصم و سپس خلافت واثق ، متوکل ، منتصر ، مستعین و معتز را درک کرد و در پایان حکومت معتمد، به شهادت رسید.

مدت اقامت آن حضرت در سر من راى، بیست ‏سال و چند ماه بود و پس از وفات، در خانه‏اش واقع در سر من راى به خاک سپرده شد.

 

مادر آن حضرت

مادر آن حضرت کنیزى بود به نام سمانه مغربیه. و در مناقب است که مادرش معروف به سیده ام الفضل بود.

 

کنیه آن حضرت

کنیه وى ابو الحسن بود. برخى نیز وى را ابو الحسن ثالث مى‏خواندند.

 

لقب آن حضرت

ابن طلحه گوید: القاب آن حضرت عبارت بودند از: ناصح، متوکل، فتاح، نقى، مرتضى و مشهورترین القاب وى متوکل بود. اما آن حضرت این لقب را مخفى مى‏کرد و به اصحابش مى‏فرمود از یاد کردن وى با این لقب بپرهیزند. زیرا متوکل، لقب خلیفه عباسى بود.

نگارنده: همچنین آن حضرت به دو لقب هادى و نقى نیز شهرت داشت.

در مناقب در این باره آمده است: القاب آن حضرت عبارت بودند از: نجیب، مرتضى، هادى، نقى، عالم، فقیه، امین، مؤتمن، طیب و عسکرى. وى معروف به عسکرى بود و خود و فرزند بزرگوارش به عسکریین معروفیت دارند. شیخ صدوق در علل الشرایع و معانى الاخبار گوید: از استادان خود رضى الله عنهم، شنیدم که مى‏گفتند: محله‏اى که على بن محمد و حسن بن على علیهما السلام در آن در سر من راى ساکن بودند، عسکر نامیده مى‏شد از این رو به هر یک از این دو امام عسکرى گفته مى‏شود».

در نساب سمعانى است که عسکرى منسوب به عسکر در سر من راى است. سر من راى را معتصم بنا نهاد. بدین ترتیب که چون شمار سپاهیانش بسیار شد و بغداد براى آنها تنگ بود و مردم مورد آزار و اذیت قرار مى‏گرفتند، همراه با سپاهیانش بدین موضع نقل مکان کرد و در آنجا کاخى زیبا ساخت و آن را سر من راى نامید که بدان سامرة و سامرا گفته مى‏شود. و از آنجا که پادگان نظامى معتصم در این شهر جاى گیر شد، آن را عسکر نیز مى‏خوانند. تاریخ این واقعه در سال ۲۲۱ هجرى بوده است.

گفته سمعانى حاکى از آن است که عسکر نامى بوده که بر تمام سامرا اطلاق مى‏شده است.

 

نقش انگشترى آن حضرت

بنا بر قولى گفته‏اند نقش انگشترى آن حضرت عبارت: «حفظ العهود من اخلاق المعبود» بوده است. همچنین طبق قولى دیگر نقش انگشترى وى عبارت: «الله ربى و هو عصمتى من خلقه‏» و مطابق نظر برخى دیگر عبارت: «من عصى هواه بلغ مناه‏» بوده است.

 

فرزندان آن حضرت

آن حضرت چهار پسر به نامهاى: ابو محمد حسن، حسین، محمد و جعفر داشت. از این میان حسن) ع) پس از وى به امامت رسید و حسین و محمد در زمان حیات آن امام از دنیا رفتند و جعفر نیز همان کسى است که بعد از وفات برادرش، امام عسکرى (ع) ادعاى امامت کرد و به جعفر کذاب شهرت یافت. همچنین یک دختر از آن حضرت بر جاى ماند که نامش عایشه یا علیه بود.


فضایل امام هادی (ع)

۱. علم

از آن حضرت در خصوص تنزیه آفریننده تعالى و یگانگى او و نیز پاسخهاى وى در مسایل و علوم مختلف روایات فراوانى نقل شده است. امام هادى (ع) مى‏فرماید: به راستى خداوند وصف نشود جز بدانچه خودش، خود را وصف کرده. کجا وصف شود آن که حواس از درکش عاجزند و تصورات به کنه او پى نبرند و در دیده‏ها نگنجد. در نزدیکى‏اش دور است و در دورى‏اش نزدیک. چگونگى را پدید کرده بدون آن که گفته شود خود او چگونه است و مکان را آفریده بدون آن که خود مکانى داشته باشد، از چگونگى و از مکان برکنار است‏ ، یکتا و یگانه است. شکوه و ابهتش بزرگ و نامهایش پاک است.

حلم

براى پى بردن به حلم آن حضرت کافى است ‏به بردبارى و گذشت آن حضرت از بریحه، پس از آن که دانست وى در نزد متوکل از او بدگویى کرده و به او افترا بسته و وى را تهدید کرده، توجه کرد.

کرم و سخاوتمندى

ابن شهر آشوب در مناقب مى‏نویسد: ابو عمر و عثمان بن سعید و احمد بن اسحاق اشعرى و على بن جعفر همدانى به نزد على بن حسن عسکرى رفتند. احمد بن اسحاق از وامى که بر گردنش بود نزد حضرت شکایت کرد. آنگاه امام به عمرو که وکیلش بود، فرمود: به او سى هزار دینار و به على بن جعفر نیز سى هزار دینار بپرداز و خود نیز سى هزار دینار برگیر.

ابن شهر آشوب پس از نقل این ماجرا گوید: این معجزه‏اى بود که جز ملوک و پادشاهان آن را نیارند و ما از کسى چنین بخششى نشنیده‏ایم. همچنین در مناقب گفته شده است: اسحاق جلاب گوید: براى ابو الحسن (ع) در روز ترویه گوسفندان بسیارى خریدم و آن را در میان نزدیکانش تقسیم کردم.

شکوه و عظمت در دل مردم:

طبرسى در اعلام الورى به سند خود از محمد بن حسن اشتر علوى نقل کرده است که گفت: همراه با پدرم بر در سراى متوکل بودیم. من در آن هنگام کودکى بودم و در میان گروهى از مردم از طالبى و عباسى و جعفرى ایستاده بودیم، که ناگهان ابو الحسن (ع) وارد شد. مردم همگى از مرکبهاى خویش پایین آمدند تا آن حضرت به درون رفت. یکى از حاضران از دیگرى پرسید: به خاطر چه کسى پایین آمدیم؟به خاطر این بچه؛ حال آن که او از نظر سال از ما بزرگ‏تر و شریف‏تر نبود. به خدا سوگند دیگر به احترام او از مرکب خویش پایین نخواهم آمد. پس ابو هاشم جعفرى گفت: به خدا قسم کودکان چون او را مى‏بینند به احترام او پیاده مى‏شوند. هنوز دیرى نگذاشته بود که آن حضرت به طرف مردم آمد. حاضران چون او را دیدند باز به احترام وى پیاده شدند؛ ابو هاشم خطاب به حاضران گفت: مگر نمى‏گفتید دیگر به احترام او پیاده نمى‏شوید؟ پاسخ دادند: به خدا قسم اختیار خود را از دست دادیم و از مرکبهاى خود پیاده شدیم.

منبع: سایت تبیان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد