مجمع منتظران المهدی(عجل الله)-جوادیه تهران

هرکه اینجا عشق بازی میکند روز محشر سر فرازی میکند هر که آید بر در این میکده مهدیش مهمان نوازی میکند

مجمع منتظران المهدی(عجل الله)-جوادیه تهران

هرکه اینجا عشق بازی میکند روز محشر سر فرازی میکند هر که آید بر در این میکده مهدیش مهمان نوازی میکند

شب اول محرم: بنام سفیر شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام

السلام علیک یا مسلم بن عقیل بن ابیطالب

           همیشه تا که بود بر لب ملک تهلیل

          هماره تا که بشر راست ذکر رب جلی

درود باد به اول شهید راه حسین (ع) 

        سلام باد به اول قتیل نسل خلیل

موید پسر فاطمه (س) معلم عشق      

  محرم آور ذیحجه  مسلم بن عقیل

 

کوفه

کوفه شهری است در حاشیه رود فرات و در ده کیلومتری نجف که امروزه به یکدیگر متصل شده اند. گرچه سرزمین مقدس کوفه در طول تاریخ علاوه بر تمدنهای مختلف، حضور انبیاء الهی چون آدم(ع) و نوح(ع) و عیسی(ع)،... را شاهد بوده است اما پیدایش شهر کوفه به سال 17 هجری باز می گردد.

زمانی که سپاه اسلام عراق را از تسلط حکومت ایران خارج ساخت فرمانده لشکر مسلمین شهر کوفه را بنیان نهاد.

سپس در سال 36 هجری با انتقال مرکز حکومت اسلام از مدینه به کوفه توسط امیرالمومنین(ع) بر رونق این شهر افزوده شد.

کوفه به خاطر مکانهای مقدسی چون مسجد کوفه، مسجد سهله و قبور اصحاب ائمه همواره مورد توجه شیعیان بوده است و علاوه بر آنها دارای فضائل متعددی است.

 

عقیل

عقیل 20 سال از برادر خود حضرت علی (ع) بزرگتر و مورد احترام آن حضرت بود و پدرش ابوطالب، در میان فرزندان خود، او را افزون دوست می داشت.

برای همین بود که پیامبر اکرم فرمود:

همانا من عقیل را از دوجهت دوست می دارم. اولا به محبتی که نسبت به خودش دارم – که فرزندش در راه دوستی حضرت حسین (ع) به شهادت می رسد- و ثانیا به دلیل محبتی که پدرش ابوطالب به او داشت.

عقیل نسب شناس مشهوری بود و باعث ازدواج برادرش علی (ع) با ام البنین (س) هم او بود.

 

ولادت

حضرت مسلم بن عقیل (ع) در مدینه به دنیا آمد . در سال ولادت او اختلافی به طول بیست سال وجود دارد . برخی مانند عبدالرّزاق موسوی المقرّم بر اساس قرائن و احتمالات ، سال تولد اورا سال هفتم یا نهم هجری و برخی دیگر هم سال 27 یا 28 هجری نوشته اند .

 

در شان و منزلت حضرت مسلم (ع) همین بس که پیامبر اکرم (ص) سال ها پیش از ولادت او ، به امیرالمومنین فرمودند: فرزند عقیل در راه دوستداری فرزند تو به شهادت می رسد و مومنان بر او می گریند و فرشتگان مقرب الهی بر او درود می فرستند .

 

 

فضائل

و در شجاعت ، رشادت ، توانایی و دانایی او همین کافی است که در جنگ صفین ، حضرت علی (ع) ، فرماندهی بخشی از سمت راست لشکر را به او واگذاشت .

صرف نظر از نسب پاک و مطهر و شجاعت و رشادت مسلم (ع) آن چه بیش از همه موجب شد تا از بین یاران ، او برای ماموریت کوفه انتخاب شود ، همان است که امام حسین (ع) در نامه ارسالی به کوفیان ، بر آن تصریح کرد :

" و انّی باعث الیکم اخی و ابن عمی و ثقتی من اهل بیتی مسلم بن عقیل

من هم اکنون برادرم و پسر عمویم و مورد اطمینام و وثوق در میان خاندانم مسلم بن عقیل را به سوی شما گسیل داشتم ."

 

 

روایت مسلم

مسلم بن عقیل نیمه ماه رمضان ، به صورت مخفی و شبانه ، به سوی مدینه حرکت کرد . در مسجدالنبی (ص) نماز خواند و در بقیع با امام مجتبی (ع)وداع کرد و سپس با اهل و عیال خود خداحافظی کرد .با دو راهنمایی که از قبیله قیس همراه خود کرد ، برای رسیدن به کوفه ، بیراهه را انتخاب نمود . دو راهنما ، مسیر را گم کردند ، تشنگی بر آنان غالب شد و جان سپردند . مسلم (ع) فولادی آبدیده و رزم آوری سلحشور بود ، با هدایت چشم آن دو راهنما - که آخرین رمقشان بود –مسیر را ادامه داد . تا به اب رسید و پس از آن هم به کوفه .

خانه مختار ثقفی ، اولین منزلگاه او بود و کوفیان که خبر ورودش را شنیدند، گروه گروه برای بیعت آمدند . ولی صد حیف که اینان کسانی بودند که امیر مومنان در وصفشان فرموده بود :

یا اشباه الّرجال و لا رجال  ... ای مرد نمایان نامرد

جاسوسان شام ، خبر دادند که مسلم بن عقیل به کوفه آمده و برای حسین (ع) بیعن می گیرد و نعمان بن بشیر – که والی کوفه بود – با او مماشات می کند .

یزید ، عبیدالله ابن زیاد را مامور کوفه کرد و او که فرزند خدعه و فریب بود ، با نیرنگ وارد کوفه شد و از طریق جاسوسی معقل ، ارتباط بزرگان چون هانی بن عروه با مسلم را کشف کرد و با زر و زور و تزویر ، کار را به جایی رساند که در شب هشتم ذیحجه ، همان روزی که امام حسین (ع) از مکه خارج شد ، پناهگاه مسلم ، خانه زنی به نام طوعه شد . که دشمنانش با کندن گودالی بر سر راهش ، با خدعه او را اسیر کردند .

 

تنها غمی که بر شانه های او سنگینی می کرد ، نامه ای بود که برای امام حسین (ع) نوشته و او را از بیعت گروه گروه کوفیان آگاه کرده و از او خواسته بود ، عزم رحیل کند . زین رو ، در موقع ورود به دارالاماره در حالی که زخمی و ناتوان بود ، برای حسین (ع) گریه می کرد .

کسی به او گفت : چرا گریه می کنی ؟ روشن است که عاقبت جدال با حکومت مرگ است !

و پاسخ شنید : به خدا سوگند ، برای خود نمی گریم ، برای حسین(ع)  می گریم که به زودی به این دیار خواهد آمد و این مردم با او چه خواهند کرد .

 

سرنوشت او معلوم بود . باید اولین فدایی راه حسین(ع)  باشد . در مجلس عبیدالله بن زیاد چشم گرداند، کسی را برای وصیت کردن نیافت . ناچار از عمر سعد که چون مسلم از قبیله قریش بود ، خواست تا وصی او شود . او از عبیدالله ترسید و چشم برگرداند ولی با اذن او ، این کار را پذیرفت .

 

تمامی وصیت اولین قتیل راه عشق این بود :

1- : هفتصد درهم ، در کوفه بدهکارم ، پس از کشته شدن من زره مرا به فروش برسان و قرض مرا بده .

2- : بدن مرا از ابن زیاد بگیر و به خاک بسپار .

3- : کسی را نزد حسین بفرست ، تا به حضرتش بگوید که باز گردد و به کوفه نیاید و این راز را پوشیده دار .

 

پس از شهادت مسلم و هانی با موافقت عبیدالله، قبیله مذحج، پیکر پاک آن دو را کنار دارالاماره به خاک سپردند. تا سال 65 ﻫ.ق. فبر آن دو بودن سایبان بود. در این سال مختار ثقفی دستور اولین بنای آستانه مسلم را صادر کرد و برای قبر او حرم و گنبدی تاسیس نمود و نام آن دو را روی سنگ مرمر حک کرد و آنها را روی قبور آنها گذاشت. 

 

دیوار غصه بر سرم آوار شد حسین
تاریخ رنج فاطمه
تکرار شد حسین
آییـنه صــداقت
قلب تمام شهر
مجروح تازیانه
زنــگار شد حسین
دیدم که دست بیعتشان بین آستین

باسحرسکه های طلا مار شدحسین

درسبزه ها به جای طراوت تنفراست

هربره ای که خوردازآن هارشد حسین

اینجا برای کشتن تان نقشه میکشند

زیر
گـلوت مرکز پرگار شد حسین
مسلم نخورد لقمه ای از سفره کسی

اما به کل کوفه بدهــکار
شد حسین
حتی به جسم بی سرمن سنگ میزنند

مسلم به جرم عشق توبردارشدحسین

راس بریده ام
سر یک میخ آهنین

سر گرمی جماعت بازار شد حسین
دیدم بر اشــتران سپاه حرامیان
چندین هزار نیزه فقط بارشد حسین
سنگ و کلوخ بر همه پشت بام ها
قدر ســپاه ابرهه انبــار شد حسین
آب از سرمن و تو واکبر گذشته است
زینب به بند غصه گرفتار شد حسین
راه اسیر کردن اهـل و عیال تان
با خنده های حرمله هموارشدحسین

****

این خلق نابکار به ما پشت پا زدند
 
در ابتدای راه، حقیرانه جا زدند

ما را به چند کیسه ی درهم فروختند
 
مولا میا به کوفه،که قید تو را زدند

از پشت بام بر سر این پیک نامه بر
 
با خنده سنگ های زمخت جفا زدند

هرسنگشان دقیق به لب می خورد حسین
 
از آن هزار سنگ،یکی را خطا زدند!؟

آن هم که خورد گوشه ی پیشانیم،ولی
 
با قصد امتحان به جبین شما زدند

تا روی میخ جلوه نمایی کند سرم
 
از خون به گیسوان سپیدم حنا زدند

افتادم از بلندی و غضروف های من
 
با لحن جانگداز، شما را صدا زدند

اما سه هفته بعد شنیدم ز روی دار
 
طبل شروع غائله ی کربلا زدند

وحید قاسمی

............................................

صبح شد یک طرف سرم افتاد

یک طرف نیز پیکرم افتاد

از روی پشت بام افتادم

با علیک السلام افتادم

بدن من شکست خوشحالم

سر راهت نشست خوشحالم

بی سبب نیست اینکه خوشحالم

زن و بچه نبود دنبالم

آی مردم سپاه بی نفرم

صبح خالی نبود دورو برم

حرفی از زخم با پرم مزنید

این همه سنگ بر سرم مزنید

آی مردم گناه من عشق است

بهترین اشتباه من عشق است

آی مردم کمی حیا بد نیست

بی وفاها کمی وفا بد نیست

سنگ خوردم شکست گونه ی من

غصه خوردم شکست روزه ی من

نفسم را اسیر کردم و بعد

وسط کوچه گیر کردم و بعد .....

کوچه هایی که تنگ و باریکند

روز هم چون شبند تاریکند

بدی کوچه های تنگ این است

می شود هر طرف رهت را بست

مثلا کوچه ای که زهرا رفت

از تنش تازیانه بالا رفت

مثل این مردمی که بی عارند

مثل اینها مدینه بسیارند

مثل اینها مدینه هم بودند

دور بیت الحزینه هم بودند

تو نبودی مدینه را گفتی ؟

قصه ی داغ سینه را گفتی ؟

تو نگفتی خوشیم مادر بود

مادرم دختر پیمبر بود ؟

تو نگفتی صداش میلرزید

پدرم تا که کوچه را میدید ؟

تو نگفتی هنوز غمگینی

فکر پرتاب دست سنگینی ؟

تو نگفتی نگات پژمرده

مادرت بارها زمین خورده؟

من که کوچه نشین شدم مردم

یا که نقش زمین شدم مردم

کوچه بود و زمان چیدن بود

به خداوند فاطمه س زن بود

جان به راه حسین میبازم

تا کند مادر حسن نازم

لطیفیان

........................................

کاش از آمدن کوفه حذر می کردی
از پی دفع خطر ترک سفر می کردی

زیر شمشیرم و از پرده دل می گویم
کاش آهنگ سفر جای دگر می کردی

چاک می کرد به تن پیرهن صبر ایوب
گر از این شهر پر از فتنه گذر میکردی

آب در دست من آغشته به خون می گردد
کاش می دیدی و احساس خطر می کردی

روز پیش نظرت تیره تر از شب می شد
گر بر احوال من خسته نظر می کردی

پاره پاره بدنم گر ز ستم می دیدی
جاری از دیده خود خون جگر می کردی

قبل از آنی که شود کشته جوانت ای کاش
دیده را محو تماشای پسر می کردی

کاش از واقعه حرمله و تیر و گلو
مادر غمزده اش را تو خبر می کردی

ذکر روز و شب ((ژولیده)) بود بهر تو این
کاش از آمدن کوفه حذر میکردی

ژولیده نیشابوری

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد