حضرت محمد (ص) از تولدی تا رحلت
ولادت
حضرت محمد صلی الله علیه و آله در سال عام الفیل (570 میلادی) در
ماه ربیع الاول دیده به جهان گشود. مورخان و دانشمندان شیعی ولادت رسول
گرامی اسلام را در صبح جمعه روز هفدهم ربیع الاول و اکثر علمای اهل سنت
، دوازدهم همان ماه می دانند .
شجرهنامه پیامبر
پدر بزرگوار رسول خدا عبدالله ،پسر عبدالمطلب ،و مادر ارجمندش آمنه
دختر وهب است. اجداد او عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف بن قصی بن کلاب
بن مره بن کعب بن لؤی بن غالب بن فهر بن مالک بن نضر بن کنانه بن خزیمه
بن مدرکه بن الیاس بن مضر بن نزار بن معد بن عدنان، همگی موحد و از
مردان نیک روزگار خویش بودهاند.
سرپرست پیامبر
حضرت محمد صلی الله علیه و آله، هنوز به دنیا نیامده بود (یا در
گهواره بود) که پدرش در بازگشت از شام «سوریه» در مدینه درگذشت. از آن
پس سرپرستی کودک به عبدالمطلب، بزرگ خاندان قریش ،رسید و او نیز کودک
را به دایهای به نام حلیمه از قبیله بنیسعد سپرد.
حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم پنج سال در قبیله بنیسعد نزد
حلیمه بود و پس از آن به دامان خانواده خویش بازگشت. پس از مدتی، آمنه
برای زیارت قبر همسر خویش، عبدالله، و دیدار خویشاوندان راهی مدینه شد.
او در این سفر فرزند خود را نیز همراه برد، یک ماه در شهر مدینه درنگ
کرد و هنگام بازگشت در محلی به نام« ابواء» از دنیا رفت.
عبدالمطلب پس از درگذشت آمنه، بیش از پیش از محمد محافظت میکرد؛
هر گاه در کنار کعبه با سران قریش و پسران خویش مینشست، همین که چشمش
به محمد می افتاد او را در کنار خود مینشاند و میگفت:« به خدا سوگند،
او دارای منزلتی بزرگ خواهد بود.»
در هشتمین بهار زندگی حضرت محمد صلی الله علیه و آله، عبدالمطلب
نیز درگذشت و بنا به سفارش او ابوطالب سرپرستی حضرت وی را به عهده
گرفت.
ابوطالب که مردی با ایمان، موحد و نیز از شخصیتهای برجسته قریش
بود، در نگهبانی و دفاع از پیامبر از هیچ کوششی فرو گذار نکرد و در
سالی که محمد دوازده ساله شد، او را همراه خود به سفر سالیانه خود برای
تجارت به شام «سوریه» برد.
دراین سفر، کاروان قریش در مسیر خود در محلی به نام بصری توقف
نمود. بحیرا، راهب مسیحی، که دراین مکان اقامت داشت، محمد را دید وخبر
از آینده او و دین جهانگستر او داد.
دوران نوجوانی
پیامبر صلی الله علیه و آله در بیست (یا پانزده ) سالگی همراه
عموهای خود در چهارمین جنگ از جنگهای فجار شرکت کرد. این نبرد بین
طایفه قریش و قبیله هوازن واقع شد. رسول خدا فرموده است: « من در این
جنگ به عموهایم تیر میدادم تا آنان پرتاب کنند.»
پس از پایان نبرد فجار، پیمانی به نام «حلف الفضول» بین طایفههایی
از قریش بسته شد که بر اساس آن میبایست برای یاری هر مظلومی در مکه و
باز گرفتن حق او از ستمکار، متحد شوند و اجازه ندهند در مکه بر کسی ستم
رود. رسول خدا بیست ساله بود که در خانه عبدالله بن جدعان در این پیمان
شرکت کرد و با قریشیان همپیمان گردید تا یاور ستمدیدگان باشد.
آن حضرت سالها پس از حلف الفضول (پس از بعثت و هجرت ) در زمان بسط
اسلام فرمود: « در سرای عبدالله بن جدعان در پیمانی شرکت کردم که اگر
در اسلام هم به مانند آن دعوت میشدم اجابت میکردم و اسلام جز
استحکام، چیزی بر آن نیفزوده است. »
حضرت محمد در سن 35 سالگی با تدبیر خود در نصب حجرالاسود (در
ماجرای تجدید بنای کعبه) مانع جنگ و نزاع بین طواپف قریش گردید.
آوازه امانتداری و راستگفتاری محمد صلی الله علیه و آله باعث شد
تا خدیجه، دختر خویلد، زن برجسته و ثروتمند قریش که برای تجارت، از
مردان یاری میگرفت او را به همکاری دعوت نماید و آن حضرت را در قالب
قراردادی برای تجارت عازم شام «سوریه» کند.
رسول اکرم پس از بازگشت، سود فراوانی را که به دست آورده بود به
خدیجه سپرد. خدیجه که شیفتهی حسن خلق و صفات برجسته او شده بود، به آن
حضرت پیشنهاد ازدواج داد که مورد پذیرش او قرار گرفت. ازدواج رسول خدا
صلی الله علیه و آله با خدیجه دو ماه و بیست و پنج روز پس از بازگشت او
از شام «سوریه» بوده است. سن خدیجه را هنگام ازدواج با پیامبر از 25 تا
40 ، متفاوت، نقل کردهاند.
همسران و فرزندان
خدیجه اولین همسر پیامبر صلی الله علیه و آله بود و تا زمانی که
زنده بود رسول خدا همسر دیگری اختیار نکرد.
پیامبر از خدیجه دارای سه پسر و چهار دختر شد: قاسم (که کنیه
پیامبر صلی الله علیه و آله به همین خاطر ابوالقاسم است)، عبدالله ،
طاهر، رقیه ، ام الکلثوم ، زینب و فاطمه سلام الله علیها .
پیامبر از دیگر همسران خود فرزندی نداشت جز از ماریه قبطیه که صاحب
پسری به نام ابراهیم گردید.
علی در دامن پیامبر
حضرت محمد برای کمک به عمویش، ابوطالب، که در تنگدستی قرار گرفته
بود، فرزند او علی را همراه برد و تحت سرپرستی خود قرار داد و عباس
،عموی پیامبر، هم فرزند دیگر ابوطالب، جعفر، را به همراه برد. آنگاه
رسول خدا فرمود: « من همان را برگزیدم که خدا اورا برای من برگزیده
است.»
بعثت حضرت محمد صلی الله علیه و آله
پیامبر اکرم هر سال مدتی را در غار حرا به اعتکاف مینشست. در این
مدت که دور از مردم، تنها به عبادت خداوند می پرداخت کسی جز علی علیه
السلام او را نمیدید.
پس از پایان اعتکاف به مکه باز میگشت، گرد خانه خدا طواف میکرد و
سپس به خانه میرفت.
محمد صلی الله علیه و آله در بامداد بیست و هفتم ماه رجب سیزده سال
قبل از هجرت، در غار حراء با نزول جبرئیل (فرشته وحی) و تلاوت آیات
ابتدای سوره علق از جانب خداوند به پیامبری مبعوث گردید.پیامبر پس از
نزول وحی از حرا پاپین آمد و به سوی خانه خدیجه رهسپار شد. اولین
بانویی که به محمد صلی الله علیه و آله ایمان آورد و رسالت او را تصدیق
کرد همسرش خدیجه و اولین مرد، علی علیه السلام بود؛ چنانکه خودش در نهج
البلاغه میگوید:«
در آن زمان، اسلام درخانهای نیامده بود مگر خانهی رسول خدا و
خدیجه، و من سوم ایشان بودم. نور وحی و رسالت را میدیدم و بوی نبوّت
را استشمام می کردم. . .»
ّ
دعوت سرّی به اسلام
پیامبر اسلام سه سال تمام به دعوت سری پرداخت و عدهای مخفیانه به
آیین اسلام گرویدند. برخی از این افراد عبارتند از:
زید بن حارثه، زبیر بن عوام، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص،
طلحه بن عبیدالله، ابو عبیده جراح، ابو مسلمه، ارقم بن ابی الارقم،
خباب بن الارت، ابوبکر بن ابی قحافه.
دعوت نزدیکان خود به اسلام
پس از سه سال دعوت مخفیانه، از جانب خداوند، آیه « و انذر عشیرتک
الاقربین» (خویشاوندان نزدیک خود را از عذاب الهی بترسان) ـ سوره
شعراء/ 214ـ بر آن حضرت نازل شد.
رسول خدا نزدیکانش از خاندان عبدالمطلب را به منزلش خود دعوت نمود
و پس از پذیرایی از آنان، رسالت خود را اعلام فرمود ولی با انکار
ابولهب مواجه شد و همه متفرق شدند.
پیامبر بار دیگرآنها را گرد آورد و علی علیه السلام خوراکی برایشان
فراهم ساخت. آنگاه رسول خدا شروع به سخن نمود و آنان را به رسالت خویش
از طرف خدا آگاه ساخت و فرمود: «کدامیک از شما در راه اسلام مرا کمک
میدهد تا برادر من و وصی من و خلیفه من در میان شما باشد؟» هیچ کدام
سخن نگفتند جز علی علیه السلام که از همه کمسالتر بود. علی گفت: «یا
رسول الله! من تو را در این کار یاری میدهم.»
این ماجرا تا سه بار تکرار شد.
سپس رسول خدا فرمود: « این (علی علیه السلام)، برادر و وصی و خلیفه
من در میان شماست. پس از او بشنوید و فرمانش را پیروی کنید. جمعیت به
پا خاستند و خندیدند و به ابوطالب گفتند: «تو را امر کرد که حرف پسرت
را گوش کنی و او را اطاعت کنی.»
از همین زمان بود که قریش، آشکارا به دشمنی با رسول خدا پرداخت.
دعوت همگانی
در مرحله دوم از دعوت پیامبر، فرمان وحی رسید که:« فاصدع بما تؤمر
و اعرض عن المشرکین انا کفیناک المستهزئین.» (پس آنچه را بدان مأموری،
آشکار کن و از مشرکان دوری جوی که ما شرّ مسخره کنندگان را از تو برطرف
خواهیم کرد) ـ سوره حجر، آیه 94 - 95.
در پی این فرمان پیامبر، رسالت خود و دعوت به اسلام را علنی نمود.
مردم قریش او را مسخره کردند و مورد آزار و اذیّت قرار دادند.
بهویژه به این دلیل که وی به صراحت از بتان و آیین و روشهای ضدانسانی
آنان انتقاد میکرد. ابوطالب در این دوران علیرغم مخالفتها و
دشمنیهای قریش ایستادگی کرد و از برادرزاده خود، محمد صلی الله علیه و
آله، نگاهبانی نمود.
هجرت به حبشه
بهتدریج نام رسول خدا و دین اسلام به اطراف مکه و نواحی گوناگون
عربستان کشیده میشد. انتشار روزافزون اسلام، افکار قریش را پریشان کرد
و آنها را به فکر چاره انداخت تا از هر راه ممکن، این نور مقدس را
خاموش کنند. بارها برای شکایت از پیامبر، نزد ابو طالب، بزرگ قریش،
آمدند و زبان به گله و تهدید گشودند؛ لیکن ابوطالب از حمایت پیامبر
قدمی عقب ننشست و لحظه ای از دفاع او فروگذار ننمود. بارها سعی کردند
پیامبر را با ثروت و قدرت تطمیع کنند ولی ناکام ماندند. پس از این
ناامیدی، بر دشمنی و آزار رسول خدا افزودند. بهخصوص یاران آن حضرت
مانند بلال حبشی ، عمار یاسر و همسرش، عبدالله بن مسعود و .... را تحت
شدیدترین شکنجهها قرار دادند. این فشارها چنان شدت گرفت که گروهی از
اصحاب به نزد پیامبر آمدند و درباره مهاجرت از مکه کسب تکلیف کردند.
پیامبر فرمود:« اگر به حبشه سفر کنید، بسیار برای شما سودمند خواهد
بود.» و و به این ترتیب به تعدادی از یاران خود اجازه مهاجرت به حبشه
را صادر فرمود. آنها به سرپرستی جعفر بن ابیطالب در گروهی متشکل از
هشتاد و سه مرد و هیجده زن، رهسپار حبشه شدند.
قریش برای مقابله با پیامبر و مسلمانان از راههای مختلفی وارد شد
که برخی از آنها و حوادث این دوران عبارتند از:
اقدام جهت بازگرداندن مهاجرین از حبشه که با عدم موافقت پادشاه
حبشه با اخراج مهاجرین روبهرو شد.
مراجعت گروه اولیّه مهاجرین به سبب انتشار خبری دروغین
ورود گروه تحقیق مسیحیان حبشه به مکه
سفر گروهی از مشرکین به مدینه برای ملاقات با یهودیان
تهمت های ناروا به پیامبراسلام
اندیشه مقابله با قرآن
تحریم شنیدن آیات قرآن
جلوگیری از اسلام آوردن افراد
و محاصره اقتصادی که در اثر آن پیامبر و مسلمانها مجبور شدند از
مکه خارج شوند و مدت سه سال را در تنگنای شدید در درّه ای بهنام شعب
ابوطالب بگذرانند.
این ماجرا شش سال پس از بعثت رسول خدا در اولین شب ماه محرم سال
هفتم واقع شد. رسول خدا و همه بنی هاشم و بنی مطلب سه سال ( تا نیمه
رجب سال دهم) در شعب ابی طالب گرفتار بودند.
مرگ خدیجه و ابو طالب
در رمضان سال دهم بعثت (دو ماه پس از خروج بنی هاشم از شعب و سه
سال پیش از هجرت)، ابوطالب و خدیجه به فاصله سه روز از یکدیگر از
دنیارفتند؛ ابتدا خدیجه در سن 65 سالگی و سپس ابوطالب در سن هشتاد و
چند سالگی با مرگ خود، رسول خدا را داغدار کردند. آن دو در حجون مکه به
خاک سپرده شدند.
دعوت از مردم طائف
سفر رسول خدا به طائف برای دعوت مردم به اسلام و واقعه معراج از
حوادث مهم این دوران است.
حضرت محمد صلی الله علیه و آله پس از آن که از طرف خداوند مامور شد
دعوت خود را آشکار کند (در سال چهارم بعثت) ده سال پی در پی با قبائل
گوناگون عرب تماس گرفت و آنان را به دین اسلام دعوت کرد. به آنان می
فرمود: «بگوئید لا اله الا الله تا رستگار گردید.» ولی آنان از پذیرش
دعوت پیامبر سر باز میزدند.
مشرکان با آنکه معجزههای گوناگونی از پیامبر صلی الله علیه و آله
مشاهده میکردند، باز او را ساحر میخواندند و دعوت او را
نمیپذیرفتند. در سال یازدهم بعثت، شش تن از مردان قبیله خزرج از شهر
مدینه در ایام حج با پیامبر دیدار کردند. آنها در عقبه منی (دره ای در
پایین منطقه منی) با رسول خدا پیمان بستند و دین اسلام را پذیرفتند.
یک سال بعد، دوازده تن از مردم مدینه (پنج تن از آنان همان کسانی
بودند که سال قبل اسلام آورده بودند و هفت تن از افراد جدید بودند) در
ایام حج در عقبه منی با پیامبر صلی الله علیه و آله بیعت کردند و هنگام
بازگشت، رسول خدا مصعب بن عمیر را همراه آنان به مدینه فرستاد تا به هر
کس مسلمان میشود، قرآن بیاموزد و دیگر مردم مدینه را نیز به اسلام
دعوت کند؛ سران دو قبیله بزرگ اوس و خزرج و قبایل آنان و بسیاری از اهل
مدینه در اثر تبلیغات مصعب بن عمیر و دیگر مسلمانان مدینه به اسلام
گرویدند.
پیمان عقبه
در ذی الحجه سال سیزدهم بعثت، هفتاد و پنج تن از مسلمانان مدینه که
دو تن از آنان زن بودند، در موسم حج در منی با رسول خدا بیعت کردند. در
پی بازگشت آنها به مدینه، آیین اسلام گسترش بیشتری یافت و به جز چند تن
از بزرگان قوم که آنان نیز بهتدریج به اسلام روی آوردند، بقیه مردم
مدینه مسلمان شدند.
قریش که از پیمان دو قبیله اوس و خزرج با رسول خدا صلی الله علیه و
آله آگاه شدند، هر روز فشار و آزار خویش را به مسلمانان بیشتر کردند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله برای رهایی آنان از ستم مشرکان، اجازه
هجرت را صادر فرمود و مسلمانان، گروه گروه به مدینه مهاجرت کردند.
هجرت پیامبر به مدینه
کسی جز رسول خدا صلی الله علیه و آله و امام علی علیه السلام و
تعداد انگشتشماری از مسلمانان در مکه باقی نمانده بودند که سران قریش
تصمیم نهایی را گرفتند. آنها در دارالندوه (مجلس شورای مکه) گرد آمدند
و به پیشنهاد ابوجهل قرارشد از هر قبیله، جوانی شجاع انتخاب شود و همگی
شبانه، دستهجمعی به خانه پیامبر هجوم ببرند و او را بکشند. این فکر به
اتفاق آرا تصویب شد و قرار شد چون شب فرا برسد، آن افراد ماموریت خود
را انجام دهند.
در این هنگام جبرئیل فرمان هجرت به مدینه را از جانب خداوند به آن
حضرت ابلاغ نمود.
آن شب (شب پنج شنبه اول ماه ربیع الاول سال چهاردهم بعثت)، علی
علیه السلام به جای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم در بستر
خوابید.(خداوند درباره همین شب « لیله المبیت » و فداکاری امام علی آیه
207 سوره بقره را نازل کرده است.) با ناکامماندن نقشه قریش، پیامبر
اکرم پس از سه روز توقف در غار ثور ، به مدینه هجرت نمود. وی روز
دوشنبه دوازدهم ربیع الاول، نزدیک ظهر وارد منطقه قبا واقع در 6
کیلومتری مدینه شد و در مدت توقف خود (که مدتش را از 3 تا 23 روز نقل
کرده اند)، اولین مسجد اسلام « مسجد قبا » را بنا نهاد و پس از پیوستن
علی علیه السلام و بعضی افراد خانوادهاش وارد مدینه شد. سپس
مسجدالنبی را بنا نهاد و پس از امضاء صلحنامه با یهودیان مدینه، بین
مسلمانان پیمان برادری منعقد نمود.
در سال دوم هجرت قبله مسلمانان از بیت المقدس به کعبه تغییر یافت.
در همین سال اولین نبرد مسلمانان با کفار به نام نبرد بدر اتفاق افتاد
که با پیروزی قاطع مسلمانان پایان یافت.
ازدواج امام علی علیه السلام با حضرت فاطمه،دختر پیامبر، از دیگر
وقایع سال دوم هجرت است .
غزوهها
قریش برای انتقام جنگ بدر دست به تهیه لشگر و تجهیزات زد که منجر
به جنگ دیگری به نام غزوه احد گردید که با شهادت بسیاری از مسمانان
خاتمه یافت.
در همین سال بلافاصله پس از غزوه احد، حمراءالاسد واقع شد وسپس
غزوه ذی امر ، بحران ، سریه های محمد بن مسلمه و زید بن حارث .
غزوهها و سریههای سال دوم هجرت: غزوه بواط ، عثیده ، غزوه سفوان
*، بدر ، بنی قینقاع ، سویق ، عبدالله بن جحش ، عمیر بن عدی ، سالم بن
عمیر .
نیمه ماه رمضان این سال ولادت حضرت امام حسن علیه السلام است؛ در
این سال سریه رجیع و سریه بئر معونه واقع شده که با توطئه کفار به
شهادت گروهی از مسلمانان منتهی شد.
غزوه بنی نضیر با یهودیان بنی نضیر که به خروج آنها از مدینه منتهی
شد و غزوه ذات الرقاع و غزوه بدر صغری و سریه ابو مسلم و سریه عمربن
امیه در سال چهارم هجرت واقع شد. در این سال امام حسین علیه السلام
متولد شد، مادر علی علیه السلام، فاطمه بنت اسد ، وفات یافت و حکم حرمت
شراب نازل گشت.
در سال پنج هجرت، غزوه احزاب (خندق) و غزوه بنی قریظه با یهودیان
بنی قریظه و سریه ابوعبیده جراح واقع شد.
غزوه به جنگ هاپی گفته می شود که پیامبر شخصا در اّن شرکت داشتند.
سریه به لشگرهاپی گفته می شود که اّن حضرت به فرماندهی دیگران به
نقاط مختلف گسیل می داشتند.
وقایع سال ششم هجرت
در این سال غزوه ذی قرد وغزوه بنی المصطلق و واقعه صلح حدیبیه
اتفاق افتاد که طبق معاهده با کفار، مسلمانان میتوانستند سه روز در
سال به مناسک عمره در مکه بپردازند. رسول خدا صلی الله علیه و آله در
این سال توسط سفیران متعدد، نامههایی را برای دعوت به اسلام به سوی
فرمانروایان کشورهای مختلف ارسال نمود:
دحیه بن خلیفه کلبی را نزد قیصر پادشاه روم، عبدالله بن خدافه را
نزد خسرو پرویز پادشاه ایران و نیز سفیرانی به یمامه ، بحرین ، شام،
مصر ، حبشه، یمن ، اردن و برخی مناطق دیگر فرستاد.
حوادث سال هفتم هجرت
در این سال، جنگ مهمی با یهودیان منطقه خیبر در گرفت که به غزوه
خیبر معروف است و با رشادتهای امام علی علیه السلام به پیروزی اسلام و
فتح دژها و قلعههای یهودیان منجر شد. جعفر بن ابی طالب نیز در همین
سال از حبشه بازگشت که موجب شادمانی پیامبر گردید .
در همین سال پیامبر به همراه مسلمین عازم عمره شد که به «عمره
القضا» (عمره قضا) معروف است؛ زیرا این عمره، قضای همان عمره است که
سال قبل در حدیبیه به صلح انجامید.
سریههای زیر در این سال واقع شده است: سریه تربه ، نجد، فدک، سریه
زبیر بن قوام، غالب بن عبدالله، بشیر بن سعد، ابن ابی العوجاء و
عبدالله بن حدرد .
حوادث سال هشتم هجرت
از وقایع این سال، نبرد موته به فرماندهی جعفر بن ابیطالب است و
سریه ذات السلاسل و مهمترین واقعه، فتح مکه و انهدام بتخانهها است.
تا ماه شوال همین سال سریه های خالد بن سعید به عرنه، هشام بن عاص به
یلمم ، غالب بن عبدالله به سوی بنی محارب ، نمیله بن عبدالله بر سر بنی
ضمره ، خالد بن ولید و غمیصاء نیز واقع شده است.
پس از فتح مکه، در بازگشت به سوی مدینه، غزوه حنین رخ داد که با
پیروزی مسلمین و بهدست آوردن غنائم زیاد پایان یافت. سپس رسول خدا
عازم طائف گردید و پس از غزوه طائف برای انجام عمره وارد مکه شد. عتاب
بن اسید را حاکم مکه کرد و معاذ بن جبل را به تعلیم قرآن و احکام اسلام
به مکیان گماشت و آنگاه رهسپار مدینه گردید.
سریههای غالب بن عبدالله کلبی به کدیه و به فدک ، سریه کعب بن
عمیر ، شجاع بن وهب ، قطبه بن عامر و سریه ابو قتاده انصاری در همین
سال واقع شده است.
در پایان این سال، وفات زینب ،دختر بزرگ رسول خدا، و تولد پسرش
ابراهیم نیز به وقوع پیوست.
حوادث سال نهم هجرت
از حوادث این سال غزوه مهم تبوک با رومیان است که سی هزار نفر از
مسلمین در آن حضور داشتند که بدون جنگ خاتمه یافت.
در بازگشت از همین غزوه منافقین تصمیم به قتل پیامبر گرفتند که
نقشه آنان با تدبیر پیامبر خنثی گردید. در این سال، مسجد ضرار (مسجدی
که منافقین به عنوان پایگاه توطئهچینیهای خود بنا کرده بودند) به امر
پیامبر تخریب شد.
همچنین به امر خداوند، پیامبر اکرم موظف به ابلاغ سوره برائت به
علی علیه السلام شد تا برای حجاج مکه تلاوت کند.
پس از غزوه تبوک با وجودی که مسلمانان با ارتش روم درگیر نشدند،
سراسر عربستان مرعوب قدرت مسلمین شد. لذا مردم طائف پس از بیست روز
محاصره ، توسط عروه بنی مسعود یکی از رؤسای خود اسلام را پذیرفتند.
سریههای عقیقه بن حصن ، ضحاک بن صفیان ، علقمه بن مجزّز و سریه
امام علی علیه السلام بر سر قبیله طی برای نابود ساختن بتخانهی فلس
در این سال واقع شده است.
حوادث سال دهم هجرت
در این سال، حضرت ابراهیم خلیل الله علیه السلام فرزند 18 ماهه
رسول خدا صلی الله علیه و آله از ماریه قبطیه، از دنیا رفت .
واقعه مباهله با مسیحیان نجران نیز در همین سال پیش آمد.
مردم همدان، قبیله بزرگ یمن، نیز اسلام را پذیرفتند که زمینه ساز
اصلی پذیرش تدریجی اسلام در یمن گردید.
همچنین در این سال رسول خدا با اعلام قبلی عازم خانه خدا شد که
جمعیت بسیاری از مسلمانان، اٌن حضرت را همراهی کردند .
رسول خدا پس از انجام حج، تعلیم آن بهعنوان مناسک همیشگی حج و
ایراد خطبههای متعدد به سوی مدینه رهسپار شد. لیکن در محدوده جهینه در
وادی غدیر خم ، در مقابل همه حاجیان به معرفی حضرت علی علیه السلام به
عنوان جانشین پس از خود پرداخت و مردم را به بیعت با آن حضرت امر کرد.
آیه اکمال دین در همین روز نازل گردید.
از وقایع این سال، ادعای پیامبری شخصی از یمامه بنام مسیلمه است که
طی نامهای برای رسول خدا، ادعای پیامبری خود را اعلام نمود و حضرت در
پاسخ کوتاه خود، او را مسیلمه کذاب و دروغگو نامید.
سال یازدهم ـ رحلت پیامبر
با گسترش اسلام و احساس خطر رومیان نسبت به سرزمینهای زیر سلطه
آنها شام «سوریه» و فلسطین،درصدد یورش به مسلمانان بر آمدند. رسول خدا
صلی الله علیه و اله فرمان جهاد عمومی صادر فرمود و دستور داد عموم
مردم بهخصوص مهاجرین اولیه در لشگر حاضر باشند. سپس فرماندهی لشگر را
به جوانی 20 ساله بهنام اسامه فرزند زید بن حارثه که در نبرد موته در
جنگ با رومیان شهید شده بود، سپرد.
در این هنگام، پیامبر بیمار شد و گروهی به بهانهی بیماری او، هر
روز حرکت لشگر اسامه را به تاخیر می انداختند تا اینکه پیامبر در حال
بیماری به مسجد آمد و از تاخیر حرکت لشگر با خشم فراوان سخن گفت و
دوباره فرمان حرکت صادر کرد. در بستر بیماری خود می فرمود:
«سپاه اسامه را روانه کنید. خداوند تخلفکنندگان از حضور در لشگر
اسامه را لعنت کند.»
از آنجا که رسول خدا از نقشهها و توطئههای منافقین آگاه بود و
آنها را پیشبینی مینمود، در حالی که از بیماری خود رنج میبرد به
مسجد آمد و خطاب به مردم فرمود:« ای مردم! آتش فتنه برافروخته شده و
فتنه مانند پارههای شب تاریک ظهور کرده است.»
و همچنین میفرمود: «من از میان شما می روم، ولی دو چیز ارزشمند در
میان شما باقی می گذارم: قرآن و عترت. تا وقتی به این دو با هم تمسک
بجویید، هرگز گمراه نمیشوید و این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا
هنگامی که در کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.»
وصیت مکتوب
پیامبر اکرم در بستر بیماری فرمود: برای من قلم و دواتی بیاورید تا
برای شما چیزی بنویسم که پس از من گمراه نشوید. لیکن بعضی از اصحاب با
مخالفت خود، مانع مکتوبشدن وصیت آن حضرت شدند.
ابن عباس پس از این واقعه میگریست و میگفت: «بزرگترین مصیبت برای
اسلام این بود که اختلاف اصحاب، مانع از آن شد که پیامبر وصیت مورد نظر
خود را بنویسد.»
رحلت
رسول خدا صلی الله علیه و آله در مدتی که در بستر بیماری بود،
سفارشهای گوناگونی به مردم و اصحاب، بهویژه دربارهی دخترش فاطمه
علیهاسلام و موضوع جانشینی امام علی علیه السلام فرمود. تا سرانجام
ظهر روز دو شنبه بیست و هشتم ماه صفر سال یازدهم در حالی که سر مبارکش
بر سینه علی علیه السلام بود از دنیا رفت.
پارچه ای یمانی بر روی پیکر مبارکش کشیدند و چیزی نگذشت که خبر
درگذشت پیامبر در سرتاسر مدینه پیچید .
علی علیه السلام طبق وصیت پیامبر که فرموده بود نزدیکترین کس به
من غسلم دهد، اٌن حضرت را غسل داد و کفن نمود. سپس یاران پیامبر
دستهدسته بر پیکر او نماز گزاردند. آنگاه در همان حجرهای که
درگذشته بود به دست امام علی علیه السلام به خاک سپرده شد.
سفوان ناحیه ای است در منطقه بدر و لذا نام دیگر غزوه بدر می باشد
پرتوی از زندگانی امام حسن مجتبی علیه السلام
«انا اعطیناک الکوثر فصل لربک و انحر. ان شانئک هو الابتر»
نخستین مظهر و نشانهی کوثر که بر دامان پاک فاطمهی اطهر (س) پا به عرصهی گیتی نهاد امام حسن علیه السلام بود. نشانهای از تجلی مقدسترین پدیدهای که از خجستهترین پیوند برین انسانی، نصیب حضرت محمد صلی الله علیه و آله، علی مرتضی علیه السلام و فاطمه زهرا (س) گردید. همان لؤلؤی که از برزخ دو اقیانوس نبوت و امامت به ظهور پیوست و معجزهی بزرگ «مرج البحرین یلتقیان، بینهما برزخ لا یبغیان، یخرج منهما اللؤلوء والمرجان». (1) را تجسم بخشید و کلام خدا در کلمهی وجود چنین ظاهر شد. از نیایی الهام گیر و پدری پیشوا، وارثی برخاکیان و جلوهای برافلاکیان پدید آمد با وراثتی ابراهیمی، مقصدی محمدی، منهجی علوی، زهرهای زهرایی که عصای فرعون کوب موسی را در دست صلح آفرین عیسوی داشت و تندیس زندهی اخلاق قرآن بود و رایت جاودانگی اسلامی را در زندگی توام با مجاهده و شکیبایی تضمین کرد و بقاع امن و ایمان را به ابدیت در بقیع شهادت بر افراشت و مکتبش از خاک گرم مدینه به همه سوی جهان جهتیافت و با همهی مظلومیتش در برابر سیاهی و تباهی جبهه گرفت و به حقیقت اصالتبخشید و مشعلدار گمراهان و زعیم ره یافتگان گردید. حضرتش در بقیع بی بقعه; در جوار جدهی پدریش فاطمه بنت اسد، برادر زاده نازنینش امام سجاد علیهالسلام و مضجع امام باقر و امام صادق علیهما السلام آرمیده است. (2)
فرزند گرامی رسول الله و نخستین نوهی او در مقدسترین ماههای سال قمری یعنی پانزدهم (3) رمضان سال سوم هجرت چشم به جهان گشود.
امام مجتبی علیه السلام در دامان حضرت زهرا (س) بزرگ شد. او از همان دوران کودکی از نبوغ سرشاری برخوردار بود وی با حافظهی نیرومندش، آیاتی را که بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نازل میشد، میشنید و همه را حفظ میکرد و وقتی به خانه میرفتبرای مادرش میخواند و حضرت فاطمه (س) آن آیات و سخنان رسول الله صلی الله علیه و آله را برای حضرت علی علیه السلام نقل میکرد و علی علیه السلام به شگفتی میپرسید: این آیات را چگونه شنیده است؟ و زهرای مرضیه میفرمود: از حسن علیه السلام شنیدهام. (4)
به داستانی در این مورد توجه کنید:
«روزی علی علیه السلام پنهان از دیدگان فرزندش به انتظار نشست، تا ببیند فرزندش چگونه آیات را بر مادرش تلاوت میکند.
امام حسن علیه السلام به خانه آمد و خواست آیات قرآن را برای مادرش بخواند; ولی زبانش به لکنت افتاد و از گفتار باز ماند و چون مادرش علت را پرسید، گفت: مادر جان! گویا شخصیتبزرگی در این خانه است که شکوه وجودش، مرا از سخن گفتن باز میدارد». (5)
از امام مجتبی علیه السلام خواستند که سخنی و مطلبی دربارهی اخلاق نیکوی پیامبر صلی الله علیه و آله بگوید. او فرمود:
هر کس نیازی به حضور پیامبر صلی الله علیه و آله میبرد حاجتش رد نمیشد و هرچه در توان داشتبرای رفع نیاز مردم به کار میبرد و شنیدم پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: هر کس نماز صبح را بگذارد، آن نماز بین او و آتش دوزخ دیواری ایجاد میکند. (6)
امام حسن علیه السلام از منظر رسول الله صلی الله علیه و آله
حضرت ختمی مرتبت صلی الله علیه و آله فضایل و امتیازات فرزندش امام حسن مجتبی علیه السلام را بین مسلمانان تبلیغ میکرد و از ارتباط او با مقام نبوت و علاقهی حقیقی که به وی داشت همهجا سخن میگفت.
آنچه از زبان پیامبر صلی الله علیه و آله در مورد حضرت مجتبی علیه السلام بیان شده است چنین است:
«هر کس میخواهد آقای جوانان بهشت را ببیند به حسن علیه السلام نگاه کند». (7)
«حسن گل خوشبویی است که من از دنیا برگرفتهام». (8)
روزی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به منبر رفت و امام حسن علیه السلام را در کنارش نشانید و نگاهی به مردم کرد و نظری به امام حسن علیه السلام انداخت و فرمود: «این فرزند من است و خداوند اراده کرده که به برکت و جود او بین مسلمانان صلح را برقرار سازد». (9)
یکی از یاران رسول الله صلی الله علیه و آله میگوید: پیغمبر صلی الله علیه و آله را دیدم که امام حسن علیه السلام را بر دوش میکشید و میفرمود: «خدایا من حسن را دوست دارم، تو هم دوستش بدار». (10)
روزی پیامبر معظم اسلام صلی الله علیه و آله امام حسین علیه السلام را بر دوش گرفته بود، مردی گفت: ای پسر بر مرکب خوبی سوار شدهای. پیامبر فرمود: «او هم سوار خوبی است». (11)
شبی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نماز عشأ میخواند و سجدهای طولانی به جا آورد. پس از پایان نماز، دلیل را از حضرتش پرسیدند، فرمود: پسرم حسن، بر پشتم نشسته بود و ناراحتبودم که پیادهاش کنم. (12)
انس بن مالک نقل میکند که: رسول الله صلی الله علیه و آله دربارهی امام حسن علیه السلام به من فرمود:
ای انس! حسن فرزند و میوهی دل من است، اگر کسی او را اذیت کند، مرا اذیت کرده و هر کس مرا بیازارد، خدا را اذیت کرده است. (13)
زینب دختر ابو رافع میگوید: حضرت زهرا (س) در هنگام بیماری رسول الله صلی الله علیه و آله هر دو فرزندش را نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آورد و فرمود: اینان فرزندان شما هستند. اکنون ارثی به آنان بدهید. حضرت فرمود:
«شرف و مجد و سیادتم را به حسن علیه السلام دادم و شجاعت وجود خویش را به حسین علیه السلام بخشیدم». (14)
امام حسن علیه السلام در طول زندگی پر برکتش همواره در راه هدایت و ارشاد مردم گام بر میداشت و شیوهی برخوردش با عموم مردم - حتی دشمنان - چنان جالب و زیبا بود که همه را به خود جذب میکرد.
مورخین نوشتهاند «روزی امام مجتبی علیه السلام سواره از راهی میگذشت. مردی شامی بر سر راه آن حضرت آمد و ناسزا گفت. وقتی که فحشهایش تمام شد، امام علیه السلام رو به او کرده و سلامش کرد! آنگاه خندید و گفت: ای مرد! فکر میکنم در این جا غریب هستی... اگر از ما چیزی بخواهی، به تو عطا خواهیم کرد. اگر گرسنهای سیرت میکنیم، اگر برهنهای میپوشانیمت، اگر نیازی داری، بینیازت میکنیم، اگر از جایی رانده شدهای پناهت میدهیم، اگر حاجتی خواسته باشی برآورده میکنیم، هماینک بیا و مهمان ما باش. تا وقتی که اینجا هستی مهمان مایی...
مرد شامی که این همه دلجویی و محبت را از امام مشاهده کرد به گریه افتاد و گفت:
«شهادت میدهم که تو خلیفهی خدا روی زمین هستی و خداوند بهتر میداند که مقام خلافت و رسالت را در کجا قرار دهد. من پیش از این، دشمنی تو و پدرت را به سختی در دل داشتم. اما اکنون تو را محبوبترین خلق خدا میدانم.
آن مرد، از آن پس، از دوستان و پیروان امام علیه السلام به شمار آمد و تا هنگامی که در مدینه بود، همچنان مهمان آن بزرگوار بود. (15)
یکی دیگر از صفات برجستهی امام مجتبی علیه السلام انفاق و بخشش بیسابقهی اوست.
تاریخ نگاران نوشتهاند: امام حسن علیه السلام دوبار تمام ثروت خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار داراییاش را به دو نصف کرده، نیمی را برای خود گذاشت و نصف دیگر را در راه خدا انفاق کرد. (16)
امام حسن علیه السلام ملجأ درماندگان، آرام بخش دلهای دردمندان و امید تهیدستان بود، هیچ گاه نشد که فقیری به حضور آن بزرگوار برسد و دستخالی برگردد. در همین مورد نقل کردهاند: مردی به حضور امام حسن علیه السلام آمد و اظهار فقر و حاجت کرد. امام حسن علیه السلام دستور داد تا پنجاه هزار درهم، به اضافهی پانصد دینار به او بدهند. مرد سائل حمالی را صدا زد که پولهایش را برایش ببرد. امام مجتبی علیه السلام پوستین خود را هم به آن مرد داد و فرمود: این را هم به جای کرایه به آن مرد بده. (17)
امام حسن مجتبی علیه السلام بعد از پدر
پس از آن که حضرت علی علیه السلام در محراب عبادت خون خویش را به پای درخت توحید نثار کرد امام مجتبی غمگین در سوگ اسوهی صبر و بردباری، برفراز منبر رفت و بعد از حمد و سپاس خداوند در فرازی از سخنانش فرمود:
... لقد قبض فی هذه اللیلة رجل لم یسبقه الاولون بعمل و لا یدرکه الاخرون بعمل... (18)
«شب گذشته مردی از این جهان در گذشت که هیچ یک از پیشینیان - در انجام وظیفه و اعمال شایسته بر او سبقت نگرفتند و از آیندگان نیز کسی را یارای پا به پایی او نیست...
و سپس فرمود: علی علیه السلام در شبی رخت از جهان بست که در آن شب عیسای مسیح به آسمان عروج کرد، یوشع بن نون جانشین موسای پیامبر نیز در آن شب درگذشت.
پدرم در حالتی دنیا را ترک کرد که هیچ سیم و زر و اندوختهای نداشت. مگر تنها هفتصد درهم که از هدایای مردم به جا مانده بود که قصد داشتبا آن خدمتکاری بگیرد.
در اینجا، امام گریست و مردم نیز همصدا با حضرت مجتبی علیه السلام گریستند.
سپس ادامه داد: من پسر بشیرم، من پسر نذیرم، من از خانوادهای هستم که خداوند دوستی آنان را در کتاب خویش (قرآن) واجب کرده است آن جا که میفرماید:
«قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا..». (19) بگو من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم در خواست نمیکنم جز دوست داشتن نزدیکانم [ اهل بیتم] ; و هر کس کار نیکی انجام دهد، بر نیکیاش میافزاییم».
بر این اساس دوستی ما - خاندان - همان حسنه و خوبی است که خداوند بدان اشاره کرده است.
سپس بر جای خود نشست.
در این هنگام «عبدالله بن عباس» برخاست و به مردم گفت: این فرزند پیامبر شما و جانشین امام علی علیه السلام است، اکنون او رهبر و امام شماست. بیایید و با او بیعت نمایید!
مردم گروه گروه به سوی حضرت مجتبی علیه السلام روی آوردند و بیعت کردند. سپس امام علیه السلام خطبهای بیان فرمود که در آن بر لزوم اطاعت از خدا و پیامبر و اولی الامر تاکید شده بود و مردم را از پیروی شیطان برحذر داشت و اهمیت ایمان و عمل خیر را یادآور گردید (20).
امام مجتبی علیه السلام در سال چهلم هجرت و در سن 37 سالگی با مردم بیعت کرد و با آنها شرط کرد که: با هر که من صلح کنم شما هم صلح کنید، با هر که من جنگ کنم شما هم جنگ کنید و آنها قبول کردند (21).
در ضمن امام علیه السلام نامهای به معاویه نوشت و او را دعوت به بیعت کرد و متذکر شد که اگر در امر ادارهی جامعه اخلال کند و جاسوس بگمارد با قاطعیتبرخورد خواهد کرد و در مورد دستگیری و اعدام دو جاسوس وی به او هشدار داد (22).
معاویه در پاسخ امام نوشت:
... من از تو سابقه بیشتری دارم، پس بهتر آن که تو پیرو من باشی. من نیز قول میدهم که خلافت مسلمانان، پس از من با تو باشد و هر چه بیتالمال عراق است در اختیار تو خواهم گذارد... (23) و چنین بود که معاویه از پذیرش حق امتناع ورزید و نه تنها از بیعت با امام حسن علیه السلام خودداری کرد، بلکه عملا به طرح توطئه علیه حضرت پرداخت و با خدعه و فریب و تطمیع، افرادی را برانگیخت تا نسبتبه قتل امام علیه السلام اقدام نمایند و سرانجام این امام مظلوم در بیتخودش به دست همسرش «جعده» زهر خورانده شد و به جای این که نوشی برای مولی باشد نیشی شد که جگر امام مجتبی علیه السلام را پاره کرد.
امام علیه السلام با دسیسه معاویه مسموم گردید... (24) و پس از چهل روز در روز بیست و هشتم ماه صفر سال پنجاهم هجری به شهادت رسید و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. چونان خورشیدی در دل زمین (25).
1) الرحمن، 19، 20 و 22.
2) با استفاده از مقدمهی مترجم کتاب زندگانی امام حسن علیه السلام تالیف باقر شریف القرشی.
3) تاریخ خلفأ، ص 73، سیوطی - دائرة المعارف بستانی واژهی حسن.
4) ترجمهی زندگانی امام حسن، ص59، باقر شریف القرشی.
5) همان، ص60.
6) اسد الغابه، ج2 ص185.
7) البدایة والنهایة، ج8.
8) الاستیعاب، ج2.
9) مسند احمد حنبل، ج5 ص44.
10) البدایة والنهایة، ج8.
11) صواعق المحرقة، ص280- حلیة اولیأ، ص226.
12) الاصابه، ج2.
13) کنز العمال، ج6 ص222، متقی هندی.
14) ترجمهی اعلام الوری ص304، طبرسی.
15) ستارگان درخشان، ص42، محمد جواد نجفی.
16) تاریخ یعقوبی، ج2 ص215- اسد الغابه، ج2 ص13، تذکره سبط بن جوزی، ص196.
17) ستارگان درخشان، ص46.
18) ارشاد مفید، ص348- جلأ العیون مجلسی، ص378، تهران، انتشارات اسلامی، چاپ 1353.
19) شوری / 23.
20) زندگانی چهارده معصوم علیه السلام، ص543، عماد زاده.
21) جلأ العیون، ص378.
22) ارشاد مفید، ص350.
23) نهج البلاغه، شرح ابن ابی الحدید، ج16، ص35.
24) پیشوای دوم، ص28.
25) آفتابی در هزاران آیینه، ص119،
سید عباس رفیعی پور علوی علویجه
برگرفته از کتاب: زندگى سیاسى هشتمین امام، ص 202
مؤلف: سید جعفر شهیدى
حکمرانان از نظر برخى فرقههانکته مهمى در اینجاست که باید حتما خاطرنشان کنیم. برخى از فرقههاى اسلامى معتقدند که اطاعت از حکام واجب است و بهیچوجه نمىتوان با آنان از در مخالفت درآمد و یا بر ضدشان قیام کرد. دیگر فرق نمىکند که ماهیتحاکم چه باشد، حتى اگر مرتکب بزرگترین گناهان شود و یا هتک مقدسات کند.
معناى این عقیده آن است که حاکم هر چند بیگناهان را که از اولاد رسول خدا هم باشند بکشد، باز اطاعتش واجب و تمرد از وى حرام است.
این مساله جزء معتقدات برخى از فرقههاى اسلامى است مانند: اهل حدیث، عامه اهل سنت، چه پیش و چه بعد از امام اشعرى که خود او نیز به همین مطلب عقیدهمند بود.
براى تایید این عقیده احادیثى هم به پیغمبر(ص) نسبت دادهاند، ولى متوجه نبودند که این بر خلاف نص صریح قرآن و حکم عقلى و وجدان مىباشد.
بازتاب این اعتقاداین باورداشتبازتاب گستردهاى بر اندیشههاى نویسندگان، مورخان و حتى علما و فقهایشان بر جاى نهاده که به موجب آن خود را مجبور مىدیدند که لغزشها و جنایات حکام را بپوشانند و یا توجیه و تاویل نمایند.
یکى از خواستهاى این حکام آن بود که حقایق مربوط به ائمه علیهم السلام را از نظر مردم پنهان نگه داشته و یا آنها را به گونه بدى بازگو کنند. در این باره علما، نویسندگان و مورخان از هیچ کوششى فروگذار نمىکردند و براى اجراى اراده حاکم که - بر حسب عقیده جبرى که خود آنها جعل کرده بودند - اراده خداست، نهایت امکانات خود را به کار مىگرفتند. از اینرو مىبینیم که در بسیارى از کتابهاى تاریخى نه تنها زندگى امامان ما نوشته نشده بلکه حتى نامشان هم برده نشده است.
دلیل این رویداد نه آن بود که امامان(ع) افرادى گمنام و ناشناخته بودند یا آنکه کسى به آنها توجهى نمىنمود. زیرا هر چه بود مردم یا از روى دوستى و تشیع و یا از روى دشمنى و مبارزه با آنان سر و کار داشتند. با اینوصف، حتى نام آنان را در بسیارى از کتب تاریخى نمىیابیم. در حالى که آنها حتى از ذکر داستانهایى مربوط به آوازخوانها، رقاصهها و حتى قطاع طریق خوددارى نمىکردند.
اینها خیانت نسبتبه حقیقتبه شمار مىرود، یعنى این نویسندگان در برابر نسلهاى آینده خود مرتکب خیانتشدند و امانتى را که لازم بود بعنوان نویسنده رعایت کنند، هرگز نپاییدند.
در چنین شرایطى شیعیان اهلبیت از امکانات کمى براى ذکر حقایق مربوط به امامان خویش برخوردار بودند. آنان همواره تحت تعقیب حکام قرار گرفته و جانشان همیشه در مخاطره بود.
اکنون مىپرسید پس چرا خلفا آنهمه علما را ارج مىنهادند. چرا آنها را از دورترین نقاط نزد خود فرا مىخواندند. آیا این شیوه با موضع خصمانهاى که آنان در برابر اهلبیت اتخاذ کرده بودند منافات نداشت؟
پاسخ این سؤال روشن است. نخست علتسوء رفتارشان با ائمه این بود که اولا چون مىدانستند که حق حکمرانى از آن آنهاست پس مىکوشیدند تا با از بین بردنشان این حق نیز پایمال شود.
ثانیا ائمه هرگز حکام مزبور را تایید نمىکردند و هیچگاه از کردارشان ابراز خشنودى نمىداشتند.
ثالثا ائمه با رفتار نمونه و شخصیت نافذ خود بزرگترین عامل خطر براى جان خلفا و دستگاه قدرتشان به شمار مىرفتند.
اما اینکه چگونه علما را آنهمه تشویق مىکردند، براى تحقق بخشیدن به هدفها سیاسى معینى بود. البته این حمایت تا حدودى رعایت مىشد که زیانى براى حکومتشان در بر نداشته و علم و عالم یکى از ابزار خدمتبه آنان مىبود. آنها مىخواستند از این مجرا هدفهاى زیر را تامین کنند:
1 - دانشمندان که طبقه آگاه جامعه را تشکیل مىدادند زیر مراقبت و سلطه آنها قرار گیرند.
2 - به دست این دانشمندان بسیارى از نقشههاى خود را به شهادت تاریخ عملى سازند.
3 - خود را در نظر مردم دوستدار علم و عالم جلوه مىدادند تا بدینوسیله جلب اطمینان بیشترى کنند و طرد اهلبیتبا استقبال از علما به نحوى جبران مىشد.
4 - تشویق علما وسیلهاى براى پوشاندن چهره ائمه و به فراموشى سپردن یاد آنها بود.
پس مقام علم و عالم در حدود همین هدفها براى خلفا محترم بود. و گر نه هر بار که از سوى شخصیتى احساس خطر مىکردند در رهایى از چنگش به هر وسیله ممکن دست مىیازیدند.
احمد امین درباره منصور مىنویسد: «معتزلیان را هر بار که لازم مىدید فرا مىخواند و محدثان و علما را نزد خویش دعوت مىکرد، البته این تا وقتى بود که آنان برخوردى با سلطهاش پیدا نمىکردند، و گرنه دستگاه کیفرى علیهشان به کار مىافتاد» (1) .
آرى، همین منصور بود که «ابوحنیفه» را مسموم کرد و بر امام صادق که از بیعتبا محمد بن عبدالله علوى سرباز زده بود، همراه با خانواده و شاگردانش، بسیار تنگ مىگرفت.
بهرحال، اکنون برگردیم و کلام خود را از آنجا دنبال کنیم که گفتیم حکام بسیار مىکوشیدند تا حقایق مربوط به ائمه(ع) باز گفته نشود و یا آنکه بگونه نادرستى آنها را به مردم عرضه مىکردند و در این باره از کسانى که عنوان «دانشمند» داشتند نیز کمک مىگرفتند.
بنابراین، این راست است اگر بگوییم ابن اثیر، طبرى، ابوالفداء، ابن العبرى، یافعى و ابن خلکان از آن دسته از دانشمندانى بودند که به حقیقت و تاریخ خیانت کردند و در نگارش وقایع انصاف و بیطرفى لازم را نداشتند.
مثلا یکى از موارد لغزش اینان که بوضوح حاکى از تعصب آنان و اطاعت کورکورانهشان از حکام است مطلبى است که درباره نحوه درگذشت امام رضا(ع) نوشتهاند. طبق نوشته ایشان امام انگور خورد و آنقدر زیاد خورد که به مرگش منتهى گردید. (2)
ظاهرا ابن خلدون هم که شخصى اموى مشرب بود مىخواسته از اینان پیروى کند که در تاریخ خود چنین آورده: «چون مامون به طوس وارد شد، امام رضا بر اثر انگورى که خورده بود بطور ناگهانى در گذشت. . . » (3)
براستى که این حرفها عجیب است. آخر چگونه انسان مىتواند چنان پرخورى را درباره یک آدم معمولى بپذیرد تا چه رسد به امامى که همه به دانش، حکمت، زهد و پارسائیش اعتراف داشتند.
آیا انسان عاقل هیچ به خود اجازه چنین پندارى مىدهد که شخصى عاقل و حکیم همچون امام با پرخورى دستبه خودکشى زده باشد؟
آیا کسى در طول زندگى امام به یاد دارد که وى شخصى پرخور و شکمپرستبوده باشد؟ یا بر عکس، علم و زهد و تقوا، با صرفنظر از عقل و حکمت، هرگز به انسان اجازه نمىدهد تا بدان حد شکم خود را انباشته از خوردنى کند.
اینها تمام ناشى از تعصب مذهبى و پیروى از تمایلات کورکورانه است که به امام چنین نسبتى را مىدهند و گر نه کجا عقل و وجدان آدمى چنین رویدادى را مىتواند تصدیق کند!
اکنون ببینیم دیگران درباره درگذشت امام(ع) چه گفتهاند.
نظر برخى دیگر از مورخانبا نگرشى سریع بر اقوال مورخان درباره درگذشت امام(ع) به بررسى ناهماهنگى گفتهها و نقطه نظرهایشان خواهیم رسید.
عدهاى در این باره فقط خود حادثه را گزارش کردهاند ولى هیچگونه ذکرى از علت آن ننمودهاند و فقط بر سبیل تردید چنین آوردهاند: «گفته مىشود که او مسموم شد و درگذشت» (مانند یعقوبى در جلد دوم ص 80 از تاریخش).
نظر دسته سومعدهاى دیگر مسموم شدن امام را پذیرفتهاند ولى معتقدند که این جنایتبه دست عباسیان صورت گرفت. سید امیر على داراى همین عقیده بود که احمد امین نیز بدان اشاره کرده. (4)
براى این نظر سند تاریخى جز آنچه که «اربلى» نقل کرده، وجود ندارد. وى عبارتى مبهم در این باره نوشته: «چون دیدند که خلافتبه اولاد على انتقال یافته على بن موسى را سم دادند و او در رمضان به طوس درگذشت» (5) .
نظر چهارمبرخى نیز گفتهاند امام به دست مامون مسموم گردید ولى این به رهنمود و تشویق فضل بود.
به نظر ما مامون هرگز نیازى به تشویق یا راهنمایى براى انجام این کار نداشت، چه خود موقعیت امام را بخوبى احساس مىکرد. روشن است که این نظریه براى تبرئه مامون ابراز شده، چه فضل مدتها پیش از امام به دست مامون کشته شده بود. از این گذشته، چگونه مىتوان باور کرد که مامون این جنایت را تنها به خاطر خوشایند فضل انجام داده و خودش هیچگونه تمایلى بدان نداشته است!
نظر پنجمبرخى دیگر گفتهاند که امام به مرگ طبیعى درگذشت و هرگز مسمومیتى در کار نبود. براى اثبات این موضوع دلایلى ذکر کردهاند.
یکى از این افراد «ابن جوزى» است که پس از نقل قول از دیگران که نوشتهاند پس از یک استحمام در برابر امام(ع) بشقابى از انگور که بوسیله سوزن زهرآلود مسموم شده بود، نهادند و او با تناول انگورها مسموم شده بدرود حیات گفت، ابن جوزى مىنویسد که این درست نیست که بگوییم مامون عامل مسموم کردن وى بوده باشد. چه اگر اینطور بود پس چرا آنهمه در مرگ امام ابراز حزن و اندوه مىکرد. این حادثه چنان بر مامون گران آمد که از شدت اندوه چند روز از خوردن و آشامیدن و هر گونه لذتى چشم پوشیده بود. (6)
البته عبارت ابن جوزى حاکى از آن است که مسموم شدن امام را پذیرفته ولى منکر آنست که مامون عامل این جنایتبوده باشد.
«اربلى» نیز به پیروى از ابن جوزى همین عقیده را ابراز کرده و همانگونه بر گفته خویش دلیل آورده است.
احمد امین نیز از کسانى است که معتقدند کسى غیر از مامون بود که سم را به امام خورانیده، چه او حتى پس از مرگ امام و ورودش به بغداد هنوز جامه سبز مىپوشید و بعلاوه، مامون با علما درباره برترى حضرت على(ع) مباحثه مىکرد (7)
دکتر احمد محمود صبحى نیز چنین پنداشته که داستان مسمومیت امام رضا(ع) از مطالب ساختگى شیعه است که هرگز بین موقعیت امام در نزد مامون که از آن همه ارجمندى برخوردار بود با خورانیدن سم به او، تناقضى احساس نمىکنند. (8)
دلایل کسانى که در تبرئه مامون از جنایتسم خورانى سعى کردهاند، به شرح زیر خلاصه مىگردد:
1 - پیمان ولیعهدى که به موجب آن امام پس از مامون به خلافت مىرسید.
2 - بزرگداشتشان امام و تایید شرف و علم و فضیلت وى و ارجمندى خانوادهاش.
3 - به همسرى وى در آوردن دخترش که خود عامل تحکیم دوستى میان آن دو بود.
4 - استدلال مامون بر برترى على(ع) در برابر علما.
5 - ابراز اندوه فراوان پس از درگذشت امام بطورى که از خوردن و آشامیدن و دیگر لذتها روى گردانده بود.
6 - دفن کردن امام در کنار قبر پدرش رشید، و اینکه او خود بر جسد وى نماز گزارد.
7 - پس از درگذشت امام، او همچنان لباس سبز مىپوشید حتى پس از ورودش به بغداد.
8 - پیوسته با علویان به رغم اقدامهاى مکرر بر ضدش، مهربانى مىنمود.
9 - خلق و خوى مامون به او اجازه چنین جنایتى نمىداد.
10 - مسمومیت امام از جعلیات شیعه است.
این خلاصه همه دلایلى بود که تبرئه کنندگان مامون آوردهاند. ولى بنظر ما اینان یا به تمام حقایق، علم کافى نداشتند و در نتیجه نتوانستند نظر درستى درباره این مساله تاریخى ابراز کنند، و یا آنکه حقیقت را مىدانستند ولى به داب پیشینیان خود بر ضد ائمه تعصب ورزیده به پیروى از هواى خویش و خلفایشان، حقایق مضر به احوالشان را لوث کردهاند.
واقع امر اینست که تمام چیزهایى که اینان ذکر کردهاند هیچکدام مانع از آن نبود که مامون براى دفع خطر وجود امام(ع) دستبه توطئه بزند، همانگونه که قبلا هم همین بلا را بر سر وزیرش فضل بنسهل آورده بود. فضل نیز مقامى شامخ نزد مامون داشت و حتى اصرار داشت که دخترش را هم به وى تزویج کند.
او همچنین فرمانده خود «هرثمة بن اعین» را نیز به مجرد ورود به مرو سر به نیست کرد، بىآنکه کوچکترین مجالى براى دفاع به وى بدهد و یا شکایتش را استماع کند. توطئههاى مامون گریبانگیر طاهر و فرزندانش و دیگران و دیگران نیز شد. اینان وزرا و فرماندهانش بودند که براى مامون و تحکیم پایههاى قدرتش آنهمه خدمت کرده و دیگران را با زور و شمشیر به اطاعتش در آورده بودند.
با اینوصف مىبینیم که چگونه همه را یکى پس از دیگرى به دیار عدم فرستاد در حالى که نسبتبه همه نیز ابراز محبت و سپاسگزارى مىنمود. مامون کسى بود که بخاطر سلطنت و حکومت، برادر خود را بکشت، حال چگونه به همین انگیزه از کشتن امام رضا دستباز دارد. آیا این معقول است که بگوییم به نظر وى امام رضا از تمام این خدمتگزاران صدیقش و حتى از برادرش محبوبتر مىنمود؟
اما اینکه بر مرگ امام ابراز حزن و سوگوارى نمود قضیه روشن است. مگر در آن شرایط از چنان افعى مکار و سیاستبازى مىشد انتظار شادمانى و سرور برد؟
مگر هم او نبود که فضل را کشت و سپس بر مرگش اندوه فراوان ابراز داشت (9) و قاتلانش را هم که به دستور خود او بودند، از دم تیغ گذرانید. بعد هم سر آنان را نزد حسن - برادر فضل - فرستاد و دخترش هم را به عقد وى درآورد. اما پس از پیروزى بر ابن شکله، حسن را نیز از مقامش سرنگون ساخت. (10)
طاهر را نیز خود او کشت ولى بیدرنگ یحیى بن اکثم را از سوى خود نزد فرزندانش گسیل داشت تا مراتب تسلیتخلیفه را به ایشان ابراز کند. سپس فرزندان طاهر را بر جاى پدر بنشاند ولى بتدریج همه را یکى پس از دیگرى سرنگون نمود.
از این قبیل جنایات، مامون بسیار کرده که اکنون مجال ذکر همه آنها نیست. به همین قیاس، عکسالعملها و گفتههایش در مرگ امام رضا(ع) نیز کوچکترین ارزشى نداشت. چه اگر راست مىگفت پس چگونه دستبه خون هفت تن از برادران امام بیالود و علویان را تحتشکنجه و آزار درآورد و به کارگزار خود در مصر نوشت که منبرها را شستشو دهد، چه بر فرازشان نام امام رضا(ع) در خطبهها رانده شده بود.
مامون از چه شرافتى برخوردار بود که بگوییم کشتن امام با خلق و خوى وى ناسازگار بود. آیا کشتن آن همه افراد مگر منافاتى با مهر و محبتش داشت که پیوسته نسبتبه آنان ابراز مىداشت. بنابراین، مهر ورزیش نسبتبه امام نیز هیچگونه منافاتى با قتلش نمىتوانست داشته باشد.
اما اینکه علویان را بزرگ مىداشت علت را خودش در نامهاى که به عباسیان نوشته، چنین بیان مىدارد که این بزرگداشت جزئى از سیاست وى به شمار مىرود. لذا پس از درگذشت امام رضا(ع) دیگر لباس سبز را - که ویژه علویان بود - نپوشید، هفت تن از برادران امام را به قتل رسانید و به فرمانروایان خود در هر نقطهاى دستور داد که به دستگیرى علویان بپردازند.
اما سخن احمد امین که نوشته علویان بر ضد مامون بسیار قیام کرده بودند، ادعایى است که هرگز صحت ندارد. زیرا در تاریخ حتى نام یک قیام پس از درگذشت امام رضا(ع) ثبت نشده، بجز قیام «عبدالرحمن بن احمد» در یمن که انگیزهاش را همه مورخان ظلم کارگزاران خلیفه نوشتهاند، و همچنین شورش برادران امام(ع) که به خونخواهى وى برخاسته بودند.
اما اینکه گفتهاند داستان مسمومیت امام از ساختگیهاى شیعه است، باید گفت که پیش از شیعه خود تاریخنویسان سنى این جنایت را به مامون نسبت داده بودند و شیعیان نیز شرح این داستان را در کتابهاى اهل سنت مىخواندند که منابع بسیارى از آنان را ما در همین کتاب ذکر کردهایم.
با اینهمه اگر کسى باز در تبرئه مامون و حسن نیتش اصرار دارد به این سؤال پاسخ دهد که چرا پس از درگذشت امام، مقام ولیعهدى را به فرزندش حضرت جواد(ع) عرضه نکرد، در حالى که او نیز دامادش بود و به فضل و علم و کمالاتش نیز اعتراف مىکرد. حضرت جواد به رغم خردسالیش تحسین عباسیان را نسبتبه فضل و کمال خویش برانگیخته بود. مناظره وى با «یحیى بن اکثم» معروف است که با چه مهارتى به سؤالهاى وى پاسخ مىداد (11) به علاوه، صغر سن نمىتوانستبهانه عدم واگذارى مقام ولیعهدى به امام جواد(ع) باشد، چه ولیعهدى معنایش تصدى عملى امور مملکتى نیست و تازه خلفا و حتى رشید، پدر مامون، براى کسانى بیعت ولیعهدى گرفته بودند که بمراتب خردسالتر از امام جواد بودند.
نظر ششم که نظرى درست است!
طبق این نظر امام(ع) بدون شک مسموم گردید. کسانى که بر این عقیدهاند گروه بزرگى را تشکیل مىدهند که ابن جوزى نیز بدانها اشاره کرده است.
شیعیان بطور کلى این نظر را تایید کردهاند مگر مرحوم اربلى در کشف الغمة که خود را همعقیده با ابن طاوس و شیخ مفید دانسته است. ولى ظاهر امر چنین است که شیخ مفید نیز قایل به مسمومیت امام بوده، چه نوشته است: آن دو - یعنى مامون و رضا - با همدیگر انگورى را تناول کردند سپس امام(ع) بیمار شد و مامون نیز خود را به بیمارى زد!!. .
یکى از امورى که بهترین دلیل بر شهادت امام(ع) به شمار مىرود اتفاق شیعه بر این مطلب است. چه آنان بهتر و عمیقتر به احوال امامان خود مىپرداختند و دلیلى هم براى تحریف یا کتمان حقایق در این زمینه نداشتند.
از اهل سنت و دیگران نیز گروه بسیارى از دانشمندان و مورخان هستند که منکر مرگ طبیعى امام(ع) بوده و یا لااقل مسمومیت وى را قولى مرحج دانستهاند. مانند این افراد:
- ابن حجر در صواعق ص 122 - ابن صباغ مالکى در فصول المهمة ص 250.
- مسعودى در اثبات الوصیة ص 208، التنبیه و الاشراف ص 203، مروج الذهب / 3 / ص 417.
- قلقشندى در مآثر الانافة فى معالم الخلافه / 1 / ص 211.
- قندوزى حنفى در ینابیع المودة ص 263 و 385.
- جرجى زیدان در تاریخ تمدن اسلامى / 2 / بخش 4 / ص 440، و در صفحه آخر از کتاب امین و مامون.
- ابوبکر خوارزمى در رساله خود - احمد شلبى در تاریخ اسلامى و تمدن اسلامى / 3 / ص 107.
- ابوالفرج اصفهانى در مقاتل الطالبین - ابوزکریا موصلى در تاریخ موصل 171 / 352 - ابن طباطبا در الآداب السلطانیة ص 218 - شبلنجى، در نور الابصار ص 176 و 177 چاپ سال 1948.
سمعانى در انسابش / 6 / ص 139.
- در سنن ابن ماجه به نقل تهذیب تهذیب الکمال فى اسماء الرجال ص 278 - عارف تامر در الامامة فی الاسلام ص 125.
- دکتر کامل مصطفى شیبى در الصلة بین التصوف و التشیع ص 226.
و بسیارى دیگر. . .
چون به کتابهاى تاریخى مراجعه مىکنیم درمىیابیم که شهادت امام رضا(ع) به دست مامون به وسیله سم، حتى در زمان مامون نیز امرى معروف و بر سر زبانهاى مردم بود. بطورى که مامون خود شکوه از این اتهام مىکرد که چرا مردم او را عامل مسموم کردن امام مىپنداشتند!
در روایت آمده که هنگام مرگ امام(ع) مردم اجتماع کرده و پیوسته مىگفتند که این مرد - یعنى مامون - وى را ترور کرده است. در این باره آنقدر صدا به اعتراض برخاست که مامون مجبور شد محمد بن جعفر، عموى امام، را به سویشان بفرستد و براى متفرق کردنشان بگوید که امام(ع) امروز براى احتراز از آشوب از منزل خارج نمىشود. (12)
ابن خلدون علت قیام ابراهیم فرزند امام موسى(ع) را آن دانسته که وى مامون را متهم به قتل برادرش مىنمود. (13) ابراهیم نیز به اتفاق مورخان به دست مامون مسموم گردید. برادرش نیز زید بن موسى که در مصر شورش کرده بود به دست همین خلیفه مسموم شد. اینکه یعقوبى نوشته که مامون ابراهیم و زید را مورد عفو قرار داد (14) منافاتى با آن ندارد که مدتى بعد با نیرنگ به ایشان سم خورانیده باشد. چه آنان به خونخواهى برادر خود برخاسته بودند و عفو مامون یک ژست ظاهرى مىبود.
طبق نقل برخى از منابع تاریخى یکى دیگر از برادران امام رضا(ع) به نام احمد بن موسى چون از حیله مامون آگاه شد. همراه سه هزار تن - و به روایتى دوازده هزار - از بغداد قیام کرد. کارگزار مامون در شیراز به نام «قتلغ خان» به امر خلیفه با او به مقابله برخاست و پس از کشمکشهایى هم او هم برادرش «محمد عابد» و یارانشان را به شهادت رسانید. (15)
در آن ایام برادر دیگر امام رضا(ع) به نام هارون بن موسى همراه با بیست و دو تن از علویان به سوى خراسان مىآمد. بزرگ این قافله خواهر امام رضا یعنى حضرت فاطمه(ع) بود (16) . مامون ماموران انتظامى خود را دستور داد تا بر قافله بتازند. آنها نیز همه را مجروح و پراکنده کردند. هارون نیز در این نبرد مجروح شد ولى سپس او را در حالى که بر سر سفره غذا نشسته بود غافلگیر کرده بقتل رساندند. (17)
مىگویند حتى به حضرت فاطمه(ع) نیز در ساوه زهر خورانیدند که پس از چند روزى او هم به شهادت رسید. (18)
دیگر از قربانیان مامون، برادر دیگر امام(ع) به نام حمزة بن موسى بود.
با توجه به این وقایع درمىیابیم که مساله شهادت امام به دست مامون در همان ایام نیز امرى شایع میان مردم گردیده بود.
افزون بر تمام آنچه که گذشتیاد این نکته نیز لازم است که امام رضا(ع) شهادتش را بوسیله زهر خود بارها پیشگویى کرده بود. به علاوه، اجداد پاکش نیز سالها پیش از وى رویداد شهادت امام رضا(ع) را خبر داده بودند.
مىتوان روایات وارد شده در این زمینه را به سه طبقه تقسیم کرد:
1 - آن دسته از روایات که از زبان پیغمبر(ص) یا ائمه(ع) نقل شده و حاکى از به شهادت رسانیدن امام رضا در طوس است. در این باره پنجحدیث وارد شده.
2 - آن دسته از روایات که از خود امام رضا(ع) نقل شده که شهادتش به دست مامون و دفنش را در طوس کنار قبر هارون، پیشگویى نموده است.
پىنوشتها:
(1) ضحى الاسلام / 3 / ص 202 و نیز جلد 2 / ص 46 و 47.
(2) الکامل / 5 / ص 150 - طبرى / 11 / ص 1030 - تاریخ ابوالفداء / 2 / ص 23 - مختصر تاریخ الدول / ص 134 - مرآة الجنان / 2 / ص 12 - وفیات الاعیان / 1 / ص 321 (چاپ 1310 هجرى) - برخى از اینان داستان مسموم شدن را با تعبیر «گفته مىشود. . . » بیان کردهاند.
(3) تاریخ ابن خلدون / 3 / ص 250.
(4) روح الاسلام، سید امیر على / ص 311 و 312 - احمد امین چنین نگاشته: «اگر براستى او را مسموم کرده باشند، حتما این سم را کسى غیر از مامون به او خورانیده، یعنى یکى از مدعیان حکومتبراى خاندان عباسى».
(5) الامام الرضا ولى عهد المامون / ص 102 به نقل از خلاصة الذهب المسبوک / ص 142.
(6) تذکرة الخواص / ص 355.
(7) ضحى الاسلام / 3 / ص 295 و 296.
(8) نظریة الامامة / ص 387.
(9) التاریخ الاسلامى و الحضارة الاسلامیة / 3 / ص 322 - ماثر الانافة / 1 / ص 211. درباره چگونگى قتل فضل سخن گفتیم و دیگر آن را تکرار نمىکنیم.
(10) لطف التدبیر / ص 166.
(11) الصواعق المحرقة، فصول المهمة، ینابیع المودة، اثبات الوصیة، بحار، اعیان الشیعة، احقاق الحق جلد 2 به نقل از: اخبار الدول قرمانى، نور الابصار، ائمة الهدى هاشمى، الاتحاف بحب الاشراف، مفتاح النجا فى مناقب اهل العبا. . .
(12) مسند الامام الرضا / 1 / ص 130 - بحار / 49 / ص 299 - عیون اخبار الرضا / 2 / ص 242.
(13) تاریخ ابن خلدون / 3 / ص 115.
(14) مشاکلة الناس لزمانهم / ص 29.
(15) قیام سادات علوى / ص 169 - اعیان الشیعة / 10 از مجلد 11 / ص 286 و 287 به نقل از کتاب الانساب از محمد بن هارون موسوى نیشابورى - مدینة الحسین (سرى دوم) ص 91 - بحار / 8 / ص 308 - حیاة الامام موسى بن جعفر / 2 / ص 413 - فرق الشیعة / حاشیه ص 97 به نقل از بحر الانساب (چاپ بمبئى) و سایر منابع.
(16) قیام سادات علوى / ص 168.
(17) جامع الانساب / ص 56 - قیام سادات علوى / ص 161 - حیاة الامام موسى بن جعفر / 2.
(18) قیام سادات علوى / ص 168.