مجمع منتظران المهدی(عجل الله)-جوادیه تهران

هرکه اینجا عشق بازی میکند روز محشر سر فرازی میکند هر که آید بر در این میکده مهدیش مهمان نوازی میکند

مجمع منتظران المهدی(عجل الله)-جوادیه تهران

هرکه اینجا عشق بازی میکند روز محشر سر فرازی میکند هر که آید بر در این میکده مهدیش مهمان نوازی میکند

ویژه نامه سی ام صفر سالروز شهادت حضرت امام علی بن موسی الرضا(ع)

زندگینامه امام علی بن موسی الرضا علیه السلام   
 

مقدمه :

امام علی ‌بن موسی‌الرضا علیه‌السلام هشتمین امام شیعیان از سلاله پاک رسول خدا و هشتمین جانشین پیامبر مکرم اسلام می‌باشند. ایشان در سن 35 سالگی عهده‌دار مسئولیت امامت ورهبری شیعیان گردیدند و حیات ایشان مقارن بود با خلافت خلفای عباسی که سختی‌ها و رنج بسیاری رابر امام رواداشتند و سر انجام مامون عباسی ایشان رادرسن 55 سالگی به شهادت رساند.دراین نوشته به طور خلاصه, بعضی ازابعاد زندگانی آن حضرت را بررسی می نماییم.

نام ،لقب و کنیه امام :

نام مبارک ایشان علی و کنیه آن حضرت ابوالحسن و مشهورترین لقب ایشان "رضا" به معنای "خشنودی" می‌باشد. امام محمدتقی علیه‌السلام امام نهم و فرزند ایشان سبب نامیده شدن آن حضرت به این لقب را اینگونه نقل می‌فرمایند :" خداوند او را رضا لقب نهاد زیرا خداوند در آسمان و رسول خدا و ائمه اطهار در زمین از او خشنود بوده‌اند و ایشان را برای امامت پسندیده اند و همینطور ( به خاطر خلق و خوی نیکوی امام ) هم دوستان و نزدیکان و هم دشمنان از ایشان راضی و خشنود بود‌ند".

یکی از القاب مشهور حضرت " عالم آل محمد " است . این لقب نشانگر ظهور علم و دانش ایشان می‌باشد.جلسات مناظره متعددی که امام با دانشمندان بزرگ عصر خویش, بویژه علمای ادیان مختلف انجام داد و در همه آنها با سربلندی تمام بیرون آمد دلیل کوچکی براین سخن است، که قسمتی از این مناظرات در بخش " جنبه علمی امام " آمده است. این توانایی و برتری امام, در تسلط بر علوم یکی از دلایل امامت ایشان می‌باشد و با تأمل در سخنان امام در این مناظرات, کاملاً این مطلب روشن می‌گردد که این علوم جز از یک منبع وابسته به الهام و وحی نمی‌تواند سرچشمه گرفته باشد.  

پدر و مادر امام :

پدر بزرگوار ایشان امام موسی کاظم (علیه السلام ) پیشوای هفتم شیعیان بودند که در سال 183 ه.ق. به دست هارون عباسی به شهادت رسیدند و مادرگرامیشان " نجمه " نام داشت.

تولد امام :

حضرت رضا (علیه السلام ) در یازدهم ذیقعده‌الحرام سال 148 هجری در مدینه منوره دیده به جهان گشودند. از قول مادر ایشان نقل شده است که :" هنگامی‌که به حضرتش حامله شدم به هیچ وجه ثقل حمل را در خود حس نمی‌کردم و وقتی به خواب می‌رفتم, صدای تسبیح و تمجید حق تعالی وذکر " لااله‌الاالله " رااز شکم خود می‌شنیدم, اما چون بیدار می‌شدم دیگر صدایی بگوش نمی رسید. هنگامی‌که وضع حمل انجام شد، نوزاد دو دستش را به زمین نهاد و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و لبانش را تکان می‌داد؛ گویی چیزی می‌گفت"

نظیر این واقعه, هنگام تولد دیگر ائمه و بعضی از پیامبران الهی نیز نقل شده است, از جمله حضرت عیسی که به اراده الهی در اوان تولد, در گهواره لب به سخن گشوده و با مردم سخن گفتند که شرح این ماجرا در قرآن کریم آمده است.

زندگی امام در مدینه :

حضرت رضا (علیه السلام) تا قبل از هجرت به مرو در مدینه زادگاهشان، ساکن بودند و در آنجا در جوار مدفن پاک رسول خدا و اجداد طاهرینشان به هدایت مردم و تبیین معارف دینی و سیره نبوی می پرداختنند. مردم مدینه نیز بسیار امام را دوست می داشتند و به ایشان همچون پدری مهربان می نگریستند.تا قبل ازاین سفر با اینکه امام بیشترسالهای عمرش را درمدینه گذرانده بود, اما درسراسرمملکت اسلامی پِیروان بسیاری داشت که گوش به فرمان اوامر امام بودند.

امام در گفتگویی که با مامون درباره ولایت عهدی داشتند، در این باره این گونه می فرمایند:" همانا ولایت عهدی هیچ امتیازی را بر من نیفزود. هنگامی که من در مدینه بودم فرمان من در شرق و غرب نافذ بود واگرازکوچه های شهر مدینه عبورمی کردم, عزیرتراز من کسی نبود . مردم پیوسته حاجاتشان را نزد من می آوردند و کسی نبود که بتوانم نیاز او ر ا برآورده سازم, مگر اینکه این کار را انجام می دادم و مردم به چشم عزیز و بزرگ خویش، به من مى نگریستند ".

امامت حضرت رضا (علیه السلام ) :

امامت و وصایت حضرت رضا (علیه السلام ) بارها توسط پدر بزرگوار و اجداد طاهرینشان و رسول اکرم (صلی الله وعلیه واله )اعلام شده بود. به خصوص امام کاظم (علیه السلام ) بارها در حضور مردم ایشان را به عنوان وصی و امام بعد از خویش معرفی کرده بودند که به نمونه‌ای از آنها اشاره می‌نمائیم.

یکی از یاران امام موسی کاظم (علیه السلام ) می‌گوید:" ما شصت نفر بودیم که موسی بن‌جعفر به جمع ما وارد شد و دست فرزندش علی در دست او بود. فرمود :" آیا می‌دانید من کیستم ؟" گفتم:" تو آقا و بزرگ ما هستی". فرمود :" نام و لقب من را بگوئید". گفتم :" شما موسی بن جعفر بن محمد هستید ". فرمود :" این که با من است کیست ؟" گفتم :" علی بن موسی بن جعفر". فرمود :" پس شهادت دهید او در زندگانی من وکیل من است و بعد از مرگ من وصی من می باشد"". در حدیث مشهوری نیزکه جابر از قول نبى ‌اکرم نقل می‌کند امام رضا (علیه السلام ) به عنوان هشتمین امام و وصی پیامبر معرفی شده‌اند. امام صادق (علیه السلام ) نیز مکرر به امام کاظم می‌فرمودند که "عالم‌ آل‌محمد از فرزندان تو است و او وصی بعد از تو می‌باشد".

اوضاع سیاسی :

مدت امامت امام هشتم در حدود بیست سال بود که می‌توان آن را به سه بخش جداگانه تقسیم کرد :

1- ده سال اول امامت آن حضرت، که همزمان بود با زمامداری هارون.

2- پنج سال بعد از‌ آن که مقارن با خلافت امین بود.

3- پنج سال آخر امامت آن بزرگوار که مصادف با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز بود.

مدتی از روزگار زندگانی امام رضا (علیه السلام ) همزمان با خلافت هارون الرشید بود. در این زمان است که مصیبت دردناک شهادت پدر بزرگوارشان و دیگر مصیبت‌های اسفبار برای علویان ( سادات و نوادگان امیرالمؤمنین) واقع شده است. در آن زمان کوشش‌های فراوانی در تحریک هارون برای کشتن امام رضا (علیه السلام ) می‌شد تا آنجا که در نهایت هارون تصمیم بر قتل امام گرفت؛ اما فرصت نیافت  نقشه خود را عملی کند. بعد از وفات هارون فرزندش امین به خلافت رسید. در این زمان به علت مرگ هارون ضعف و تزلزل بر حکومت سایه افکنده بود و این تزلزل و غرق بودن امین درفساد و تباهی باعث شده بود که او و دستگاه حکومت, از توجه به سوی امام و پیگیری امر ایشان بازمانند. از این رو می‌توانیم این دوره را در زندگی امام دوران آرامش بنامیم.

اما سرانجام مأمون عباسی توانست برادر خود امین را شکست داده و اورابه قتل برساند و لباس قدرت  را به تن نماید و توانسته بود با سرکوب شورشیان فرمان خود را در اطراف واکناف مملکت اسلامی جاری کند. وی حکومت ایالت عراق را به یکی از عمال خویش واگذار کرده بود و خود در مرو اقامت گزید  و فضل ‌بن ‌سهل را که مردی بسیار  سیاستمدار بود ، وزیر و مشاور خویش قرار داد. اما خطری که حکومت او را تهدید می‌کردعلویان بودند که بعد از قرنی تحمل شکنجه وقتل و غارت, اکنون با استفاده از فرصت دودستگی در خلافت هر یک به عناوین مختلف در خفا و آشکار علم مخالفت با مأمون را برافراشته و خواهان براندازی حکومت عباسی بودند؛ به علاوه آنان در جلب توجه افکار عمومی مسلمین به سوی خود ، و کسب حمایت آنها موفق گردیده بودند و دلیل آشکاربر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حکومت عباسیان قیام و شورش می کردند, انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت کرده و به یاری آنها بر می‌خواستندو این ،بر اثر ستم‌ها وناروائیها وانواع شکنجه‌های دردناکی بود که مردم و بخصوص علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. ا زاین رو مأمون درصدد بر آمده بود تاموجبات برخورد با علویان را برطرف کند. بویژه که او تصمیم داشت تشنجات و بحران‌هایی را که موجب ضعف حکومت او شده بود از میان بردارد و برای استقرار پایه‌های قدرت خود ، محیط را امن و آرام سازد. لذا با مشورت وزیر خود فضل‌بن‌سهل تصمیم گرفت تا دست به خدعه‌ای بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد دهد وخود از خلافت به نفع امام کناره‌ گیری کند, زیرا حساب می‌کرد نتیجه از دو حال بیرون نیست ، یا امام می‌پذیرد و یا نمی‌پذیرد و در هر دو حال برای خوداو و خلافت عباسیان، پیروزی است. زیرا اگر بپذیرد ناگزیر, بنابر شرطی که مأمون قرار می‌داد ولایت عهدی آن حضرت را خواهد داشت و همین امر مشروعیت خلافت او را پس از امام نزد تمامی گروه‌ها و فرقه‌های مسلمانان تضمین می‌کرد. بدیهی است  برای مأمون آسان بود در مقام ولایتعهدی بدون این که کسی آگاه شود، امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خوشنودی به حکومت می‌نگریستند و شیعیان خلافت او را شرعی تلقی می‌کردند و او را به عنوان جانشین امام می پذیرفتند.ازطرف دیگر چون مردم حکومت را مورد تاییدامام می دانستند لذا قیامهایی که برضدحکومت می شد جاذبه و مشروعیت خود را از دست می‌داد.

او می‌اندیشید اگر امام خلافت را نپذیرد ایِشان را به اجبار ولیعهد خودمی کند که دراینصورت بازهم خلافت وحکومت او درمیا ن مردم و شیعیان توجیه می گردد ودیگر اعتراضات وشورشهایی که به بهانه غصب خلافت وستم, توسط عباسیان انجام می گرفت دلیل وتوجیه خودراازدست می دادوبااستقبال مردم ودوستداران امام مواجه نمی شد. ازطرفی اومی توانست امام را نزد خود ساکن کند و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد و هر حرکتی از سوی امام و شیعیان ایشان را سرکوب کند.  همچنین اوگمان می کردکه ازطرف دیگر شیعیان و پیروان امام ، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت  در معرض سئوال و انتقاد قرار خواهند دادوامام جایگاه خودرادرمیان دوستدارانش ازدست می دهد.

سفر به سوی خراسان :

مأمون برای عملی کردن اهداف ذکر شده چند تن از مأموران مخصوص خود را به مدینه, خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد تا حضرت را به اجبار به سوی خراسان روانه کنند. همچنین دستور داد حضرتش را از راهی که کمتر با شیعیان برخورد داشته باشد, بیاورند. مسیر اصلی در آن زمان راه کوفه ، جبل ، کرمانشاه و قم بوده است که نقاط شیعه‌نشین و مراکز قدرت شیعیان بود. مأمون احتمال می‌داد که ممکن است شیعیان با مشاهده امام در میان خود به شور و هیجان آیند و مانع حرکت ایشان شوند و بخواهند آن حضرت را در میان خود نگه دارند که در این صورت مشکلات حکومت چند برابر می‌شد. لذا امام را از مسیر بصره ، اهواز و فارس به سوی مرو حرکت داد.ماموران او نیزپیوسته حضرت رازیر نظر داشتندواعمال امام رابه او گزارش می دادند.

حدیث سلسلة الذهب :

در طول سفر امام به مرو ، هرکجا توقف می‌فرمودند, برکات زیادی شامل حال مردم ان منطقه می شد. از جمله هنگامی‌که امام در مسیر حرکت خود وارد نیشابور شدند و در حالی که در محملی قرار داشتند از وسط شهر نیشابور عبور کردند. مردم زیادی که خبر ورود امام به نیشابور را شنیده بودند, همگی به استقبال حضرت آمدند. در این هنگام دو تن از علما و حافظان حدیث نبوی, به همراه گروه‌های بیشماری از طالبان علم و اهل حدیث و درایت، مهار مرکب را گرفته وعرضه داشتند :" ای امام بزرگ و ای فرزند امامان بزرگوار، تو را به حق پدران پاک و اجداد بزرگوارت سوگند می‌دهیم که رخسار فرخنده خویش را به ما نشان دهی و حدیثی از پدران و جد بزرگوارتان پیامبر خدا برای ما بیان فرمایی تا یادگاری نزد ما باشد ". امام دستور توقف مرکب را دادند و دیدگان مردم به مشاهده طلعت مبارک امام روشن گردید. مردم از مشاهده جمال حضرت بسیار شاد شدند به طوری که بعضی از شدت شوق می‌گریستند و آنهایی که نزدیک ایشان بودند ، بر مرکب امام بوسه می‌زدند. ولوله عظیمی در شهر طنین افکنده بود به طوری که بزرگان شهر با صدای بلند از مردم می‌خواستند که سکوت نمایند تا حدیثی از آن حضرت بشنوند. تا اینکه پس از مدتی مردم ساکت شدند و حضرت حدیث ذیل را کلمه به کلمه از قول پدر گرامیشان و از قول اجداد طاهرینشان به نقل از رسول خدا و به نقل از جبرائیل از سوی حضرت حق سبحانه و تعالی املاء فرمودند: " کلمه لااله‌الاالله حصار من است پس هرکس آن را بگوید داخل حصار من شده و کسیکه داخل حصار من گردد ایمن از عذاب من خواهد بود. " سپس امام فرمودند: " اما این شروطی دارد و من خود از جمله آن شروط هستم ".

این حدیث بیانگر این است که از شروط اقرار به کلمه لااله‌الاالله که مقوم اصل توحید در دین می‌باشد، اقرار به امامت آن حضرت و اطاعت وپذیرش گفتار و رفتارامام می‌باشد که از جانب خداوند تعالی تعیین شده است. در حقیقت امام شرط رهایی از عذاب الهی را توحید و شرط توحید را قبول ولایت و امامت می‌دانند.

ولایت عهدی :

باری ، چون حضرت رضا (علیه السلام ) وارد مرو شدند, مأمون از ایشان استقبال شایانی کرد و در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند صحبت کرد و گفت :" همه بدانند من در آل عباس و آل علی (علیه السلام ) هیچ کس را بهتر و صاحب حق‌تر به امر خلافت از علی‌بن‌موسی‌رضا (علیه السلام ) ندیدم". پس از آن به حضرت رو کرد و گفت:" تصمیم گرفته‌ام که خود را از خلافت خلع کنم و آنرا به شما واگذار نمایم". حضرت فرمودند:" اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست ، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی ". مأمون بر خواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند :‌ " هرگز قبول نخواهم کرد ". وقتی مأمون مأیوس شد گفت:" پس ولایت عهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید". این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و حضرت قبول نمی‌فرمودند و می‌گفتند :" از پدرانم شنیدم, من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون ‌الرشید دفن خواهم شد". اما مأمون بر این امر پافشاری نمود تا آنجاکه مخفیانه و در مجلس خصوصی حضرت را تهدید به مرگ کرد. لذا حضرت فرمودند :" اینک که مجبورم, قبول می‌کنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظرداشته باشم". مأمون با این شرط راضی شد. پس از آن حضرت, دست را به سوی آسمان بلند کردند و فرمودند: " خداوندا ! تو می‌دانی که مرا به اکراه وادار نمودند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن همان گونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را برپا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی" .

جنبه علمی امام :

مأمون که پیوسته شور و اشتیاق مردم نسبت به امام واعتبار بی‌همتای امام را در میان ایشان می‌دید می خواست تااین قداست واعتبار را خدشه دارسازدوازجمله کارهایی که برای رسیدن به این هدف انجام داد تشکیل جلسات مناظره‌ای بین امام و دانشمندان علوم مختلف از سراسر دنیا  بود، تا آنها با امام به بحث بپردازند، شاید بتوانند امام را ازنظر علمی شکست داده ووجهه علمی امام را زیرسوال ببرند.که شرح یکی از این مجالس را می‌آوریم:

"برای یکی از این مناظرات مأمون فضل‌بن‌سهل را امر کرد که اساتید کلام و حکمت را از سراسر دنیا دعوت کند تا با امام به مناظره بنشینند. فضل نیز اسقف اعظم  نصاری و بزرگ علمای یهود و روسای صابئین ( پیروان حضرت یحیی) بزرگ موبدان زرتشتیان و دیگر متکلمین وقت را دعوت کرد. مأمون هم آنها را به حضور پذیرفت و از آنها پذیرایی شایانی کرد و به آنان گفت:" دوست دارم که با پسر عموی من ( مأمون از نوادگان عباس عموی پیامبر است که ناگزیر پسر عمومی امام می باشد.) که از مدینه پیش من آمده مناظره کنید". صبح رروز بعد مجلس آراسته‌ای تشکیل داد و مردی را به خدمت حضرت رضا (علیه السلام ) فرستاد و حضرت را دعوت کرد. حضرت نیز دعوت او را پذیرفتند و به او فرمودند :" آیا می‌خواهی بدانی که مأمون کی از این کار خود پشیمان می‌شود". او گفت : "بلی فدایت شوم". امام فرمودند :" وقتی مأمون دلایل مرا بر رد اهل تورات از خود تورات و بر اهل انجیل از خود انجیل و از اهل زبور از زبورشان و بر صابئین بزبان ایشان و بر آتش‌پرستان بزبان فارسی و بر رومیان به زبان رومی‌شان بشنود و ببیند که سخنان تک ‌تک اینان را رد کردم و آنها سخن خود را رها کردند و سخن مرا پذیرفتند آنوقت مأمون می‌فهمد که توانایی کاری را که می‌خواهد انجام دهد ندارد و پشیمان می‌شود و لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم". سپس حضرت به مجلس مأمون تشریف ‌فرما شدند و با ورود حضرت مأمون ایشان را برای جمع معرفی کرد و سپس گفت : " دوست دارم با ایشان مناظره کنید ". حضرت رضا (علیه السلام)نیز با تمامی آنها از کتاب خودشان درباره دین و مذهبشان مباحثه نمودند. سپس امام فرمود:" اگر کسی درمیان شما مخالف اسلام است بدون شرم و خجالت سئوال کند". عمران صایی که یکی از متکلمین بود از حضرت سئوالات بسیاری کرد و حضرت تمام سئوالات او را یک به یک پاسخ گفتند و او را قانع نمودند. او پس از شنیدن جواب سئوالات خود از امام  شهادتین را بر زبان جاری کرد و اسلام آورد و با برتری مسلم امام، جلسه به پایان رسید و مردم متفرق شدند. روز بعد حضرت، عمران صایی را به حضور طلبیدند و او را بسیار اکرام کردند و از آن به بعد عمران صایی خود یکی از مبلغین دین مبین اسلام گردید.

رجاءابن ضحاک که ازطرف مامون مامور حرکت دادن امام ازمدینه به سوی مرو بود,می گوید: "آن حضرت در هیچ شهری وارد نمی شد مگر اینکه مردم از هرسو به او روی می آوردند و مسائل دینی خود را از امام می پرسیدند.ایشان نیز به آنها پاسخ می گفت و احادیث بسیاری از پیامبر خدا و حضرت علی (علیه السلام) بیان می فرمود.هنگامی که ازاین سفربازگشتم نزد مامون رفتم .او ازچگونگی رفتار امام در طول سفر پرسید و من نیز آنچه را در طول سفر از ایشان دیده بودم بازگوکردم . مامون گفت: "آری، ای پسرضحاک !ایشان  بهترین، دانا ترین و عابدترین مردم روی زمین است"".  

اخلاق و منش امام:

خصوصیات اخلاقی و زهد و تقوای آن حضرت به گونه ای بود که حتی دشمنان خویش را نیز شیفته و مجذوب خود کرده بود. با مردم در نهایت ادب تواضع و مهربانی رفتار می کرد و هیچ گاه خود را از مردم جدا نمی نمود.

یکی از یاران امام می گوید:" هیچ گاه ندیدم که امام رضا (علیه السلام) در سخن بر کسی جفا ورزد و نیز ندیدم که سخن کسی را پیش از تمام شدن قطع کند. هرگز نیازمندی را که می توانست نیازش را برآورده سازد رد نمی کرد در حضور دیگری پایش را دراز نمی فرمود. هرگز ندیدم به کسی ازخدمتکارانش بدگوئی کند.  خنده او قهقه نبود بلکه تبسم می فرمود. چون سفره غذا به میان می آمد, همه افراد خانه حتی دربان و مهتر را نیز بر سر سفره خویش می نشاند و آنان همراه با امام غذا می خوردند. شبها کم می خوابید و بسیاری از شبها را به عبادت می گذراند. بسیار روزه می گرفت و روزه سه روز در ماه را ترک نمی کرد. کار خیر و انفاق پنهان بسیار داشت. بیشتر در شبهای تاریک, مخفیانه به فقرا کمک می کرد".  یکی دیگر از یاران ایشان می گوید:" فرش آن حضرت در تابستان حصیر و در زمستان پلاسی بود. لباس او در خانه درشت و خشن بود, اما هنگامی که در مجالس عمومی شرکت می کرد ،  خود را می آراست (لباسهای خوب و متعارف می پوشید). شبی امام میهمان داشت، در میان صحبت چراغ ایرادی پیدا کرد، میهمان امام دست پیش آورد تا چراغ را درست کند، اما امام نگذاشت و خود این کار را انجام داد و فرمود:" ما گروهی هستیم که میهمانان خود را به کار نمی گیریم".

شخصی به امام عرض کرد:" به خدا سوگند هیچکس در روی زمین ازجهت برتری و شرافت اجداد، به شما نمی رسد". امام فرمودند:" تقوی به آنان شرافت داد و اطاعت پروردگار آنان را بزرگوار ساخت".

مردی از اهالی بلخ می گوید:" در سفر خراسان با امام رضا( علیه السلام) همراه بودم. روزی سفره گسترده بودند و امام همه خدمتگذران حتی سیاهان را بر آن سفره نشاند تا همراه ایشان غذا بخورند. من به امام عرض کردم:" فدایت شوم بهتر است اینان بر سفره ای جداگانه بنشینند".امام فرمود:" ساکت باش, پروردگار همه یکی است. پدر و مادر همه یکی است و پاداش هم به اعمال است".

یاسر، خادم حضرت می گوید: "امام رضا (علیه السلام) به ما فرموده بود:" اگر بالای سرتان ایستادم (و شما را برای کاری طلبیدم) و شما مشغول غذا خوردن بودید بر نخیزید تا غذایتان تمام شود:، به همین جهت بسیار اتفاق می افتاد که امام ما را صدا می کرد و در پاسخ او می گفتند:" به غذا خوردن مشغولند" و آن گرامی می فرمود: "بگذارید غذایشان تمام شود"".

یکبار غریبی خدمت امام رسید و سلام کرد و گفت:" من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم. ازحج بازگشته ام و خرجی راه را تمام کرده ام اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا معادل همان مبلغ را صدقه خواهم داد زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند مانده ام". امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت واز پشت در دست خویش را بیرون آورد و فرمود:" این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه دهی".

آن شخص نیز دینار ها را گرفت و رفت. از امام پرسیدند:" چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینار ها نبیند؟" فرمود:" تا شرمندگی نیاز و سوال را در او نبینم ".

امامان معصوم و گرامی ما در تربیت پیروان و راهنمایی ایشان تنها به گفتار اکتفا نمی کردند و در مورد اعمال آنان توجه و مراقبت ویژه ای مبذول می داشتند.

یکی از یاران امام رضا (علیه السلام) می گوید:" روزی همراه امام به خانه ایشان رفتم. غلامان حضرت مشغول بنایی بودند. امام در میان آنها غریبه ای دید و پرسید:" این کیست ؟" عرض کردند:" به ما کمک می کند و به او دستمزدی خواهیم داد".امام فرمود:" مزدش را تعیین کرده اید؟" گفتند:" نه هر چه بدهیم می پذیرد".امام برآشفت و به من فرمود:" من بارها به اینها گفته ام که هیچکس را نیاورید مگر آنکه قبلا مزدش را تعیین کنید و قرارداد ببندید. کسی که بدون قرارداد و تعیین مزد، کاری انجام می دهد، اگر سه برابر مزدش را بدهی باز گمان می کند مزدش را کم داده ای ولی اگر قرارداد ببندی و به مقدار معین شده بپردازی از تو خشنود خواهد بود که طبق قرار عمل کرده ای و در این صورت اگر بیش از مقدار تعیین شده چیزی به او بدهی, هر چند کم و ناچیز باشد؛ می فهمد که بیشتر پرداخته ای و سپاسگزار خواهد بود"".

خادم حضرت می گوید:" روزی خدمتکاران میوه ای می خوردند. آنها میوه را به تمامی نخورده و باقی آنرا دور ریختند. حضرت رضا (علیه السلام) به آنها فرمود:" سبحان الله اگر شما از آن بی نیاز هستید, آنرا به کسانی که بدان نیازمندند بدهید"".

شهادت امام :

در نحوه به شهادت رسیدن امام نقل شده است که مأمون به یکی از خدمتکاران خویش دستور داده بود تا ناخن‌های دستش را بلند نگه دارد و بعد به او دستور دادتا دست خود را به زهر مخصوصی آلوده کند و در بین ناخن‌هایش زهر قرار دهد و اناری را با دستان زهر‌آلودش دانه کند و او دستور مأمون را اجابت کرد. مأمون نیز انار زهرآلوده را خدمت حضرت گذارد و اصرار کرد که امام ازآن انار تناول کنند.اما حضرت از خوردن امتناع فرمودند و مأمون اصرار کرد تا جایی‌که حضرت را تهدید به مرگ نمود و حضرت به جبر, قدری از آن انار مسموم تناول فرمودند. بعد از گذشت چند ساعت زهر اثر کرد و حال حضرت دگرگون گردید و صبح روز بعد در سحرگاه روز 29 صفر سال 203 هجری قمری امام رضا ( علیه السلام ) به شهادت رسیدند .

تدفین امام :

به قدرت و اراده الهی امام جواد ( علیه السلام ) فرزند و امام بعد از آن حضرت به دور از چشم دشمنان,  بدن مطهر ایشان را غسل داده وبر آن نماز گذاردند و پیکر پاک ایشان با مشایعت بسیاری از شیعیان و دوستداران آن حضرت در مشهد دفن گردید و قرنهاست که مزار این امام بزرگوار مایه برکت و مباهات ایرانیان است. 

چند داستان از زندگى امام رضا(ع)

زندگانى حضرت امام رضا(ع) پر است از لحظاتى نورانى و شگفت انگیز که دل شیفتگان را مى‏برد . از کتاب «دیوان خدا» نوشته نعیمه دوستدار ـ که بر اساس منابع موثق تدوین یافته ـ چند داستان برگزیده‏ایم که تقدیم عاشقان اهل بیت مى‏کنیم.

نشانه موى پیامبر(ص)

مردى از نوادگان انصار خدمت امام رضا(ع) رسید. جعبه‏اى نقره‏اى رنگ به امام داد و گفت :

«آقا! هدیه‏اى برایتان آورده‏ام که مانند آن را هیچ کس نیاورده است». بعد در جعبه را باز کرد و چند رشته مو از آن بیرون آورد و گفت: «این هفت رشته مو از پیامبر اکرم(ص) است. که از اجدادم به من رسیده است». حضرت رضا(ع) دست بردند و چهار رشته مو از هفت رشته را جدا کردند و فرمود: «فقط این چهار رشته، از موهاى پیامبر است».

مرد با تعجب و کمى دلخورى به امام نگاه کرد و چیزى نگفت. امام که فهمید مرد ناراحت شده است، آن سه رشته مو را روى آتش گرفت. هر سه رشته سوخت، اما به محض این که چهار رشته موى پیامبر(ص) روى آتش قرار گرفت شروع به درخشیدن کرد و برقشان چهره مرد عرب را روشن کرد.

صحبت گنجشک با امام (ع)

راوى: سلیمان (یکى از اصحاب امام رضا(ع)

حضرت رضا(ع) در بیرون شهر، باغى داشتند. گاه‏گاهى براى استراحت به باغ مى‏رفتند. یک روز من نیز به همراه آقا رفته بودم. نزدیک ظهر، گنجشک کوچکى هراسان از شاخه درخت پرکشید و کنار امام نشست. نوک گنجشک، باز و بسته مى‏شد و صداهایى گنگ و نا مفهوم از گنجشک به گوش مى‏رسید. انگار با جیک جیک خود، چیزى مى‏گفت.

امام علیه السلام حرکت کردند و رو به من فرمودند: «ـ سلیمان!... این گنجشک در زیر سقف ایوان لانه دارد. یک مار سمى به جوجه‏هایش حمله کرده است. زودباش به آن‏ها کمک کن!. ..

با شنیدن حرف امام ـ در حالى که تعجب کرده بودم ـ بلند شدم و چوب بلندى را بر داشتم . آن قدر با عجله به طرف ایوان دویدم که پایم به پله‏هاى لب ایوان برخورد کرد و چیزى نمانده بود که پرت شوم...

با تعجب پرسیدم: «شما چطور فهمیدید که آن گنجشک چه مى‏گوید؟» امام فرمودند: «من حجت خدا هستم... آیا این کافى نیست؟!»

میهمان دوستى امام(ع)

راوى: یکى از نزدیکان امام رضا(ع)

مرد گفت: «سفر سختى بود. یک ماه طول کشید».

امام رضا (ع) فرمودند: «خوش آمدى!»

ـ « ببخشید که دیر وقت رسیدم. بى‏پناه بودن مرا مجبور کرد که در این وقت شب، مزاحم شما شوم».

امام لبخند زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانواده‏اى میهمان دوست هسیتم».

در این هنگام روغن چراغ گرد سوز فرو نشست و شعله‏اش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمنده‏ام! کاش این قدر شما را به زحمت نمى‏انداختم».

امام در حالى که با تکه پارچه‏اى، روغن را از دستش پاک مى‏کرد، فرمودند: ما خانواده‏اى نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم».

ابرهاى سیاه

راوى: حسین بن موسى

از شما چه پنهان شک داشتم. نه به شخص امام رضا(ع) نه!... فقط باورم نمى‏شد که واقعا امامان معصوم، بتوانند قبل از اتفاقات از همه چیز اطلاع داشته باشند.

آن روز صبح به همراه امام رضا(ع) از مدینه خارج شدیم.

در راه فکر کردم که چقدر خوب مى‏شد اگر مى‏توانستم امام را آزمایش کنم.

در همین فکرها بودم که امام پرسیدند:

«حسین!... چیزى همراه دارى که از باران در امان بمانى؟!»

فکر کردم که امام با من شوخى مى‏کند، اما به صورتش که نگاه کردم، اثرى از شوخى ندیدم . با تردید گفتم: «فرمودید باران؟! امروز که حتى یک لکه ابر هم در آسمان نیست...»

هنوز حرفم تمام نشده بود که با قطره‏اى باران که روى صورتم نشست، مات و مبهوت ماندم .

سرم را که بالا گرفتم، زبانم بند آمد. ابرهاى سیاه از گوشه و کنار آسمان به طرف ما مى‏آمدند و جایى درست بالاى سر ما، درهم مى‏پیچیدند. بعد از چند لحظه آن قدر باران شدید شد که مجبور شدیم به شهر برگردیم.

شربت گوارا

راوى: ابو هاشم جعفرى

به سخنان امام گوش مى‏دادم. هوا گرم بود و آفتاب ظهر، شدت گرما را بیش تر مى‏کرد. تشنگى تمام وجودم را فرا گرفته بود. شرم و حیاى حضور امام، مانع از آن شد که صحبتشان را قطع کنم و آب بخواهم. در هیمن موقع امام کلامش را قطع کرد و فرمودند: ـ «کمى آب بیاورید !»

خادم امام ظرفى آب آورد و به دست ایشان داد. امام، براى این که من، بدون خجالت،آب بخورم، اول خودشان مقدارى از آب را نوشیدند وبعد ظرف را به طرف من دراز کردند. من هم ظرف آب را گرفتم و نوشیدم.

نه! نمى‏شد. اصلا نمى‏توانستم تحمل کنم. انگار آب هم نتوانسته بود درست و حسابى تشنگى‏ام را از بین ببرد. تازه، بعد از یک بار آب خوردن درست نبود که دوباره تقاضاى آب کنم. این بار هم امام نگاهى به چهره‏ام کردند و حرفش را نیمه تمام گذاشت: «کمى آرد و شکر و آب بیاورید.»

وقتى خادم براى امام رضا(ع) آرد و شکر و آب آورد، امام آرد را در آب ریخت و مقدارى هم شکر روى آن پاشید. امام برایم شربت درست کرده بود. نمى‏دانم از شرم بود یا از خوشحالى که تشکر را فراموش کردم. شاید در آن لحظه خودم را هم فراموش کرده بودم. با کلام امام رضا(ع) ناخود آگاه دستم به طرف ظرف شربت دراز کردم.

ـشربت گوارایى است. بنوش ابوهاشم!... بنوش که تشنگى‏ات را از بین مى‏برد.

شما امام من هستید

یکى از دوستان ابن ابى کثیر

بعد از شهادت امام موسى کاظم (ع)، همه درباره امام بعدى دچار شک و تردید شده بودند. همان سال براى زیارت خانه خدا و دیدار بستگانم به مکه رفتم.

یک روز، کنار کعبه، على بن موسى الرضا(ع) را دیدم. با خود گفتم: «آیا کسى هست که اطاعتش بر ما واجب باشد؟»

هنوز حرفم تمام نشده بود که حضرت رضا (ع) اشاره‏اى کردند و گفتند: «به خداقسم! من کسى هستم که خدا اطاعتش را واجب کرده است».

خشکم زد. اول فکر کردم شاید متوجه نبوده‏ام و با صداى بلند چیزى گفته‏ام. اما خوب که فکر کردم، یادم آمد که حتى لب‏هایم هم تکان نخورده‏اند. با شرمندگى به امام رضا(ع) نگاه کردم وگفتم: «آقا... گناه کردم... ببخشید!... حالا شما را شناختم. شما امام من هستید» .

حرف «ابن ابى‏کثیر» که به این جا رسید نگاهش کردم... بغض راه گلویش را گرفته بود.

آخرین طواف

راوى: موفق (یکى از خادمان امام(ع))

حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفرى بود که همراه با امام رضا (ع) به زیارت خانه خدا مى‏رفتیم. خوب به یاد دارم...

حضرت جواد را روى شانه‏ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف مى‏کردیم. در یکى از دورهاى طواف، حضرت جواد خواست تا در کنار «حجر الاسود» بایستیم. اولحرفى نزدم، اما بعد هرچه سعى کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج مى‏زد. به زحمت امام رضا(ع) را پیدا کردم و هرچه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجر الاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم.

ـ «پسرم! چرا با ما نمى‏آیى؟»

«نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما مى‏آیم»

«بگو پسرم!»

پدر! آیا مرا دوست دارید؟»

«البته پسرم»

«اگر سؤال دیگرى بپرسم، جواب مى‏دهید؟»

«حتما پسرم»

«پدر!... چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است».

سکوت سنگینى بر لب‏هاى امام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک درچشم امام جمع شده بودم. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و... .

گلیم کهنه اتاق

راوى: نعمان بن سعد

کنار امیر المؤمنین على(ع) نشسته بودم. امام نگاهى به من کردند و فرمودند:

«نعمان!... سال ها بعد، یکى از فرزندان من در خراسان با زهر کشنده‏اى شهید خواهد شد. اسم او مثل اسم من، على است. اسم پدرش هم مانند پسر «عمران» ، موسى است. این را بدان ! هر کس که قبر او را زیارت کند، خدا تمام گناهان قبل از زیارتش را خواهد بخشید... به خاطر پسرم على».

حرف امام که تمام شد، سکوت کردم و به گلیم کهنه اتاق خیره شدم. با خودم گفتم: «این درست !... اما من چرا گناه کنم که به خاطر بخشش، امام رضا علیه السلام را زیارت کنم؟ باید به خاطر دلم و براى محبتم به اهل بیت(ع) او را زیارت کنم».

به امام نگاه کردم. انگار با لبخندش حرفم را تأیید مى‏کرد.

در یاد مایى

راوى عبد الله بن ابراهیم غفارى

تنگ دست بودم و روزگارم به سختى مى‏گذشت.

یکى از طلبکارهایم براى گرفتن پولش مرا در فشار گذاشته بود. به طرف صریا حرکت کردم تا امام رضا(ع) را ببینم. مى‏خواستم خواهش کنم که وساطت کنند از او بخواهد که مدتى صبر کنند.

زمانى که به خدمت امام رسیدم، مشغول صرف غذا بودند. مرا هم دعوت کرد تا چند لقمه‏اى بخورم. بعد از غذا، از هر درى سخن به میان آمد و من فراموش کردم که اصلا به چه منظورى به صریاء آمده بودم. مدتى که گذشت، حضرت رضا(ع)، اشاره کردند که گوشه سجاده‏اى را که در کنارم بود، بلند کنم. زیر سجاده، سیصد و چهل دینار بود. نوشته‏اى هم کنار پولها قرار داشت. یک روى آن نوشته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، على ولى الله». و در طرف دیگر آن هم این جملات راخواندم: «ما تو را فراموش نکرده‏ایم. با این پول قرضت را بپرداز! بقیه‏اش هم خرجى خانواده‏ات است».

کوه و دیگ

راوى: اباصلت هروى

همراه امام وارد «مرو» شدیم. نزدیک «ده سرخ» توقف کردیم. مؤذن کاروان، نگاهى به خورشید کرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است».

امام پیاده شدند و آب خواستند. نگاهى به صحرا کردیم. اثرى از آب نبود. نگران بر گشتیم . اما ازتعجب زبانمان بند آمد. امام با دست‏شان مقدارى از خاک را گود کرده بود و چشمه‏اى ظاهرشده بود.

وارد «سناباد» شدیم. کوهى نزدیک سناباد بود که از سنگ آن، دیگ‏هاى سنگى مى‏ساختند. امام به تخته سنگى از کوه تکیه دادند و رو به آسمان گفتند:

«خدایا!... غذاهایى را که مردم با دیگ‏هاى این کوه مى‏پزند، مورد لطفت قرار ده و به این غذاها برکت عطا کن!»

فکر مى‏کنم خدا به برکت دعاى امام، به کوه، نظر خاصى کرد. چون امام خواستند که از آن روز به بعد، غذایشان را فقط در دیگ‏هایى بپزیم که از سنگ آن کوه ساخته شده باشد.

روز بعد، پس از کمى استراحت، امام به طرف محلى که «هارون» ـ پدر مأمونـ در آن دفن شده بود، حرکت کردند. مأموران حکومتى جار زدند که امام مى‏خواهد قبر هارون را زیارت کند، اما امام با یک حرکت ساده نقشه‏هاى مأموران را نقش بر آب کرد. آن حرکت هم این بود که کنار قبر هارون ایستادند و با انگشت، خطى در کنار قبر، کشیدند. بعد رو به ما فرمودند :

ـ این جا قبر من خواهد شد... شیعیان ما به این جا خواهند آمد و مرا زیارت خواهند کرد ... و هرکس به دیدار قبرم بیاید، خدا لطفش را شامل حال او خواهد کرد.

بعد رو به قبله ایستادند و نماز خواندند و با سجده‏اى طولانى، چیزهایى را زیر لب زمزمه کردند. اشک در چشمم جمع شده بود.

برآوردن نیاز درمانده از سفر

روزى گروهى از مردم در محضر امام رضا (ع) اجتماع نموده و از آن حضرت درباره مسائل دینى استفتا مى‏کردند. ناگاه مردى وارد مجلس شد و گفت: « اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسوُلِ اللَّه ». من از دوستان و شیعیان شما و اجداد طاهرین شما هستم. هم‏اکنون از سفر حج برگشته‏ام و خرج راه را گم کرده و تهى‏دست شده‏ام و براى رسیدن به وطن نیاز به مبلغى پول دارم. اگر براى شما ممکن است، پولى را به من عنایت کنید تا به وطن برسم و در آن جا به همان مقدار از طرف شما صدقه دهم؛ زیرا من در شهر خود ثروتمندم.

حضرت فرمود: بنشین، خدا تو را رحمت کند! سپس رو کرد به مردم و پاسخ مسائل شرعى آنان را داد تا این که خانه از مردم خالى شد و همگان پراکنده گشتند، مگر سه چهار نفر. آن‏گاه امام (ع) وارد اندرونىِ خانه شد و پس از دقایقى بازگشت، اما به آن اتاق وارد نشد، بلکه از پشت در صدا زد: کجا است آن مرد خراسانى که نفقه راه خویش را گم کرده بود؟ آن مرد برخاست و عرض کرد: اینجا هستم. امام (ع) از بالاى در، دویست دینار (اشرفى) را به او داد و فرمود: این مقدار را بگیر و هزینه سفر و بازگشت به وطن کن، و لازم نیست آن را از جانب من صدقه بدهى. اکنون از این جا بیرون برو تا من تو را نبینم و تو نیز مرا نبینى.

مرد خراسانى اشرفى‏ها را گرفت و از امام تشکر کرد و از آن جا بیرون رفت. سپس امام وارد اتاق شد یکى از اصحاب، که ناظر این جریان بود، از امام (ع) پرسید: فداى تو گردم، عطاى وافر بخشیدى و بى‏نیازش کرد، اما چرا روى از او پوشاندى؟ امام (ع) فرمود: زیرا نخواستم ذلت سؤال را در چهره او مشاهده کنم. جدم، پیامبراکرم(ص) فرمود: پنهان کننده نیکى، هر عملش معادل هفتاد حج است.

امام ‏رضا(ع) با این عمل خویش به شیعیان و مسلمانان آموخت در برابر وضعیت نامطلوب هم‏کیشان و برادران خود احساس مسؤولیت کرده و بدون چشم‏داشت یا منّتى، نیازهاى او را برآورده نمایند و این گونه، صفا و صمیمیت را در جامعه حاکم گردانند (2).

 


چهل حدیث از امام علی بن موسی الرضا علیه السلام

سه ویژگى برجسته مومن
لایکـون المـؤمـن مـومنـاً حتـى تکـون فیه ثلاث خصـال : 1 ـ سنة من ربّه. 2 ـ و سنة من نبیّه. 3 ـ و سنة من ولیّه. فـاما السنة مـن ربه: فکتمان سـره. و امـا السنة من نبیه فمـداراة الناس. و امـا السنة مـن ولیه فـالصبـر فـى البـاسـاء و الضـراء.
مـؤمـن ، مـؤمـن واقعى نیست، مگـر آن که سه خصلت در او بـاشــ د: سنتـى از پـروردگـارش، سنتـى از پیـامبـرش و سنتـى از امـامـش.
اما سنت پروردگارش ، پـوشاندن راز خود است، اما سنت پیغمبرش ، مدارا و نرم رفتارى با مردم است، اما سنت امامـش صبر کردن در زمان تنگدستـى و پریشان حالى است.
 
پـاداش نیکى پنهانى و سزاى افشـا کننـده بـدى
الـمستتر بـالـحسنة یـعـدل سبعین حسنة، و المذیع بالسیئة مخذول، و المستتر بالسیئة مغفور له.
پنهان کننده کار نیک (پاداشش) برابر هفتاد حسنه است، و آشکارکننده کار بد سـرافکنـده است، و پنهان کننـده کـار بـد آمـرزیـده است.
 
نظافت

من اخلاق الانبیاء التنظف.
از اخلاق پیـامبـران، نظافت و پـاکیزگــ ى است.
 
امین و امیـن نمـا
لـم یخنک الامیـن و لکـن ائتمنت الخــ ائن.
امین به تو خیانت نکرده (و نمى کند) و لیکن (تو) خائن را امین تصور نموده اى . 

مقام برادر بزرگتر
الاخ الاکبر بمنزلة الاب.
برادر بزرگتر به منزله پدر است.
 
دوست ودشمن هر کس
صدیق کل امرء عقله و عدوه جهله.
دوست هرکس عقل او، و دشمنش جهل اوست.
 
دوستى با مردم
التودد الى الناس نصف العقل.
دوستى با مردم، نیمى از عقل است.
 
بدى قیل و قال
ان الله یبغض القیل والقـال واضـاعة المـال و کثـرة السـؤال.
بدرستى که خداوند، داد وفریاد وتلف کردن مال و پرخواهشى را دشمن میدارد.
 
ویژگیهاى دهگانه عاقل
لا یتـم عقل امـرء مسلـم حتـى تکون فیه عشر خصـال : الخیــ ر منـه مـأمــ ول. و الشر منه مأمـون. یستکثر قلیل الخیر من غیره، و یستقل کثیر الخیر مـن نفسه. لا یسأم من طلب الخـوائج الیه، و لا یملّ مـن طلب العلـم طول دهره. الفقر فى الله احب الیه من الغنى و الذل فى الله احب الیه مـن العز فى عدوه. و الخمـول اشهى الیه من الشهرة. ثـم قال (ع): العاشرة و ما العاشرة؟ قیل له: ما هى ؟ قال(ع): لایرى احدا الا قال: هو خیر منى و اتقى .
عقل شخص مسلمـان تمـام نیست، مگر ایـن که ده خصلت را دارا بـاشـد:
1 ـ از او امید خیر باشد.
2 ـ از بدى او در امان باشند.
3 ـ خیر اندک دیگرى را بسیار شمارد.
4 ـ خیر بسیار خود را اندک شمارد.
5 ـ هـر چه حـاجت از او خـواهنـد دلتنگ نشـود.
6 ـ در عمر خود از دانش طلبى خسته نشود.
7 ـ فقـر در راه خـدایـش از تـوانگـرى محبـوبتـر بـاشــ د.
8 ـ خـوارى در راه خـدایـش از عزت بـا دشمنـش محبـوبتـر بـاشــ د.
9 ـ گمنـامـى را از پـرنـامـى خـواهـانتـر بـاشـد.
10 ـ سپس فـرمـود: اما دهمى ! و چیست دهمى ؟ به او گفته شـد: چیست؟ فـرمـود: احـدى را ننگـرد جز ایـن که بگـویـد او از مـن بهتـر و پـرهیزکـارتـــر است.
 
نشانه سفله
سئل الـرضـا (ع) عن السفلة؟ فقـال (ع): من کان له شى ء یلهیه عن الله.
از امام رضا(ع) سوال شد: سفله کیست؟
فـرمـود: آن که چیزى دارد که از (یـاد) خـدا بـازش دارد.
 
ایمان، تقوا و یقین
ان الایمان افضل من الاسلام بدرجة، والتقـوى افضـل مـن الایمان بدرجة و لم یعط بنوآدم افضل من الیقین.
ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است، و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فـرزنـد آدم چیزى بـالاتـر از یقیـن داده نشده است. 
 
میهمانى ازدواج
مـن السنة اطعام الطعام عند التزویج.
اطعام و میهمـانـى کـردن بـراى ازدواج از سنت است.
 
صله رحم با کمترین چیز
صل رحمک و لـو بشربة من ماء و افضل مـا توصل به الـرحـم کف الاذى عنها.
پیوند خـویشـاوندى را برقرار کنید گر چه با جرعه آبى باشد، و بهترین پیوند خـویشـاونـدى ،خـوددارى از آزار خـویشـاونـدان است.
 
سلاح پیامبران
عن الـرضـا(ع) انه کـان یقـول لاصحـابه: علیکم بسلاح الانبیاء فقیل: و ما سلاح الانبیاء؟ قال: الدعاء.
حضـرت رضا (ع) همیشه به اصحاب خـود مـى فـرمود: بر شما باد اسلحه پیامبران! گفته شـد : اسلحه پیـامبـران چیست؟ فـرمـود: دعا.
 
نشانه هاى فهم
ان من علامات الفقه: الحلم و العلم ، و الصمت باب من ابواب الحکمة. ان الصمت یکسب المحبة، انه دلیل على کل خیر.
از نشانه هاى دیـن فهمـى ، حلـم و علم است، و خاموشى درى از درهاى حکمت است. خـامـوشـى و سکـوت، دوستـى آور و راهنمـاى هـر کـار خیرى است.
 
گوشه گیرى وسکوت
یأتـى علـى الناس زمـان تکون العافیة فیه عشرة اجزاء: تسعة منها فى اعتزال الناس و واحد فى الصمت.
زمانى بر مردم خواهد آمد که درآن عافیت ده جزء است که نه جزء آن در کناره گیرى از مردم و یک جزء آن در خاموشى است.
 
حقیقت توکل
سئل الـرضـا(ع) : عن حـد التـوکل؟ فقـال(ع): ان لاتخـاف احـدا الاالله.
از امام رضا (ع) از حقیقت تـوکل سـوال شـد. فرمـود: این که جز خدا از کسـى نترسى  
 
بدترین مردم
ان شـر النـاس مـن منع رفـده و اکل وحـده و جلـد عبـده.
به راستـى که بـدترین مردم کسى است که یارى اش را (از مردم) باز دارد و تنها بخورد و زیر دستش را بزند.
 
زمامداران را وفایى نیست
لیـس لبخیل راحة، و لا لحسـود لذة و لا لملـوک وفـاء ولا لکذوب مــ روة.
بخیل را آسایشى نیست و حسود را خوشى و لذتى نیست و زمامدار را وفایى نیست و دروغگو را مروت و مردانگى نیست .
 
دست بوسى نه
لا یقبل الـرجل یـد الـرجل ، فـان قبلة یـده کـالصلاة له.
کسى دست کسى را نمى بوسد، زیرا بوسیدن دست او مانند نماز خواندن براى اوست.
 
حسن ظن به خدا
احسـن الظن بالله، فان من حسـن ظنه بالله کان عنـد ظنه و من رضى بالقلیل من الرزق قبل منه الیسیر من العمل؛ و من رضى بالیسیر من الحلال خفت موونته و نعم اهله و بصره الله دار الدنـیا و دواءهـا واخـرجه منها سـالما الى دارالسلام.
به خداوند خوشبین باش، زیرا هر که به خدا خوشبین باشد، خدا با گمان خـوش او همراه است، و هر که به رزق و روزى اندک خشنود باشد، خـداوند به کردار اندک او خشنود باشد ، و هر که به اندک از روزى حلال خشنود باشـد، بارش سبک و خانـواده اش در نعمت باشد و خـداوند او را به دنیا و دوایـش بینا سازد و او را از دنیا به سلامت به دارالسلام بهشت رساند.
 
ارکان ایمان
الایمان اربعة ارکان: التـوکل على الله، و الرضا بقضاء الله و التسلیم لامـر الله، والتفویض الى الله.
ایمان چهار رکن دارد:
1 ـ توکل برخدا
2 ـ رضا به قضاى خدا
3 ـ تسلیم به امر خدا
4 ـ واگذاشتن کار به خدا.
 
بهترین بندگان خدا
سئل علیه السلام عن خیـار العبـاد؟ فقــ ال(ع): الذیـن اذا احسنوا استبشروا، و اذا اساؤوا استغفروا و اذا اعطوا شکـروا، و اذا ابتلوا صبروا، و اذا غضبوا عفوا.
از امام رضـا(ع) دربـاره بهتـریـن بنـدگـان سـوال شـد.
فـرمـود: آنان که هر گاه نیکـى کنند خـوشحال شوند، و هرگاه بدى کنند آمرزش خـواهند، و هر گاه عطا شـوند شکر گزارند و هر گاه بلا بینند صبر کنند، وهر گاه خشم کنند در گذرند.
 
تحقیر فقیر
مـن لقى فقیـرا مسلما فسلم علیه خلاف سلامه على الاغنیاء لقى الله عزوجل یـوم القیامه وهو علیه غضبان.
کسى که فقیر مسلمان را ملاقات نماید و بر خلاف سلام کردنش بر اغنیا بر او سلام کنـد، در روز قیامت در حالـى خـدا را ملاقات نمایـد که بـر او خشمگیـن بـاشـد.
 
عیش دنیاسئل الامام الرضا(ع): عن عیش الدنیا؟ فقال: سعة المنزل و کثرة المحبین.
از حضرت امام رضا (ع): دربـاره خـوشـى در دنیـا سـوال شـد.
فـرمود: وسعت منزل و زیادى دوستان.
 
آثار زیانبار حاکمان ظالم

اذا کذب الولاة حبس المطر، و اذا جار السلطان هانت الدوله، و اذا حسبت الزکوة ماتت المواشى .
زمانـى که حاکمان دروغ بگویند باران نبارد، و چون زمامدار ستم ورزد، دولت، خـوار گردد. و اگر زکات امـوال داده نشود چهار پایان از بین روند.
 
رفع اندوه از مومن
مـن فـرج عن مـومـن فـرج الله عن قلبه یـوم القیمه.
هر کس اندوه و مشکلى را از مومنى بر طرف نماید خداوند در روز قیامت انـدوه را از قلبش بر طرف سازد.
 
بهترین اعمال بعد از واجبات
لیـس شـى ء مـن الاعمـال عنـد الله عزوجل بعد الفـرائض افضل من ادخـال السرور على المؤمن.
بعد از انجام واجبات، کارى بهتر از ایجاد خـوشحالى براى مومن، نزد خداوند بزرگ نیست.
 
سه چیز وابسته به سه چیز
ثلاثة موکل بها ثلاثة: تحامل الایام على ذوى الادوات الکاملة و استیلاء الحـرمان علـى المتقـدم فى صنعته، و معاداة العوام على اهل المعرفة.
سه چیز وابسته به سه چیز است:
1 ـ سختـى روزگـار بـر کسـى که ابزار کـافـى دارد،
2 ـ محـرومیت زیـاد بـراى کسـى که در صنعت عقب مـانـده بـاشـد،
3 ـ دشمنى مردم عوام با اهل معرفت.
 
میانه روى و احسان
علیکم بالقصد فى الغنى و الفقر، و البر من القلیل و الکثیر. فان الله تبارک و تعالـى یعظم شقة التـمرة حتـى یـاتـى یـوم القیمة کجبل احـد.
بر شما باد به میانه روى در فقـر و ثروت، ونیکى کردن چه کم و چه زیاد، زیرا خـداوند متعال در روز قیامت یک نصفه خرما را چنان بزرگ نمایـد که ماننـد کـوه احد باشد.
 
دیدار و اظهار دوستى با هم
تزاوروا تحـابـوا و تصـافحـوا و لا تحـاشمـوا.
به دیدن یکدیگر روید تا یکدیگر را دوست داشته باشید و دست یکدیگر را بفشارید و به هم خشم نگیرید.
 
راز پوشى در کارها
علیکـم فى امورکـم بالکتمان فـى امور الدین و الدنیا فانه روى (( ان الاذاعه کفر)) و روى (المذیع و القاتل شریکان) و روى (ما تکتمه مـن عدوک فلا یقف علیه ولیک).
بـر شمـا بـاد به راز پـوشـى در کـارهـاتـان در امـور دیـن و دنیـا. روایت شده که (افشاگرى کفر است) و روایت شده (( کسى که افشاى اسرار مـى کند با قاتل شـریک است)) و روایت شـده که (( هـر چه از دشمـن پنهان مـى دارى ، دوست تو هم بر آن آگاهى نیابد)).
 
پیمان شکنى و حیله گرى
لا یعدم المـرء دائرة السـوء مع نکث الصفقة ، و لا یعدم تعجیل العقــ وبه مع ادراء البغى
آدمى نمى تـواند از گردابهاى گرفتارى با پیمان شکنى رهایى یابد، و از چنگال عقـوبت رهـایـى نـدارد کسـى که بـا حیله به ستمگـرى مـى پــ ردازد.
 
برخورد مناسب با چهار گروه

اصحب السلطان بـالحذر، و الصـدیق بـالتـواضع، و العدو بـالتحـــرز و العامة بالبشـر.
با سلطان و زمامـدار با تـرس و احتیاط همراهى کن ، و با دوست با تواضع و با دشمـن بـا احتیـاط، و بـا مـردم بـا روى خـوش .
 
رضایت به رزق اندک
من رضى عن الله تعالى بالقلیل من الرزق رضى الله منه بالقلیل من العمل.
هر کـس به رزق و روزى کم از خدا راضى باشد، خداوند از عمل کم او راضى باشد.
 
عقل و ادب
العقل حباء مـن الله، والادب کلفة فمن تکلف الادب قدر علیه، و مـن تکلف العقل لـم یزدد بذلک الا جهلا.
عقل ، عطیه و بخششى است از جانب خدا، و ادب داشتن، تحمل یک مشقت است، و هر کـس با زحمت ادب را نگهدارد، قادر بر آن مى شود، اما هر که به زحمت بخواهد عقل را به دست آورد جز بـر جهل او افزوده نمـى شود.
 
پاداش تلاشگر
ان الذى یطلب من فضل یکف به عیاله اعظم اجرا من المجاهد فى سبیل الله.
براستى کسى که در پى افزایش رزق و روزى است تا با آن خانواده خود را اداره کنـد، پـاداشـش از مجـاهـد در راه خـدا بیشتر است.
 
به پنج کس امید نداشته باش
خمـس مـن لـم تکـن فیه فلاتـرجـوه لشـى ء مـن الـدنیـا و الاخـرة: من لم تعرف الوثاقة فى ارومته، و الکرم فى طباعه، والرصانة فى خلقه، والنبل فى نفسه و المخافة لربه.
پنج چیز است که در هر کس نباشد امید چیزى از دنیا و آخرت به او نداشته باش:
1 ـ کسى که در نهادش اعتماد نبینى .
2 ـ و کسى که در سرشتـش کرم نیابـى ،
3 ـ و کسـى که در آفرینشـش استـوارى نبینى ،
4 ـ و کسى که در نفسش نجابت نیابى ،
5 ـ و کسى که از خدایش ترسناک نباشد.
 
پیروزى عفو و گذشت
مـا التقت فئتـان قط الا نصـر اعظمهمـا عفـوا.
گروه با هم رو به رو نمى شوند ، مگر این که نصرت و پیروزى با گروهى است که عفو و بخشش بیشترى داشته باشد.
 
عمل صالح و دوستى آل محمد(ص)
لاتدعوا العمـل الصالـح و الاجتهاد فى العبادة اتکالا على حب آل محمد (ص) و لا تدعوا حب آل محمـد(ص) لامرهـم اتکـالا علـى العبـادة فـانـه لایقـبل احـدهـمـا دون الاخر.
مبادا اعمال نیک را به اتکاى دوستى آل محمد(ص) رها کنید، مبادا دوستى آل محمد(ص) را به اتکاى اعمال صالح از دست بدهید، زیرا هیچ کدام از ایـن دو ، به تنهایى پذیرفته نمى شود. 

نظرات 1 + ارسال نظر
וღسنیور زوروוღ یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 16:24 http://senior-zoro.blogsky.com

ما بیشماریم...

اللهم عجل لولیک الفرج

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد